یادمه 17- 18 ساله که بودم زیاد کیک و شیرینی می پختم. تا سرم خلوت می شد می پریدم تو آشپزخونه و هر چی دم دستم بود، قاطی هم می کردم و از دلش یه چیز خوشمزه شیرین در می آوردم و بهش می گفتم مثلن کیک.
روز ها گذشت و کنکور و کلاسهای مختلف و کار و باقی دغدغه ها باعث شد تا فراموش کنم روزی چنین هنری داشتم. سه شنبه ای که تعطیل بود میهمان داشتیم و من هم پختن آش رشته قبول کردم بدون اینکه حتا یکبار هم چنین کاری کرده باشم اما از اونجایی که جماعت حساب ویژه ای سر بنده باز کردند و میدونن همیشه نتیجه کار هام خوب میشه، مطمئن بودند که باز هم می تونم عمل مذکور رو به خوبی انجام بدم.
طرز تهیه آش رشته رو توی ذهنم مروز کردم، حبوبات، سبزی آش، رشته، ادویه جات، پیاز سرخ شده، نعناع و سیر داغ و ... ساعت سه از خاب بیدار شدم و رفتم تو آشپزخونه و یکسره واستا سر گاز. خوشبختانه هوا خنک بود و بارانی و گرمایی در کار نبود تا اذیت بشم ازین بابت. هر بار که هم می زدم محتویات داخل دیگ رو احساس می کردم حبوباتی رو که از یک روز قبل توی آب خیسانده بودم باز هم نیم پزه اما من سر سخت تر از حبوبات بودم و همچنان نمی زاشتم هیچ کدومشون نیم پز ازین قابلمه بیرون برن.
وقتی رشته ها رو ریختم دیدم آش خیلی سفت شده ناچار آب جوش اضافش کردم تا این رشته های بیچاره توی این دیگ نفسی تازه کنند. رشته ها هم وقتی خودشون رو خوب به خورد آش دادند، نعناع و سیر داغ هم اضافه کردم تا پرونده ی اولین آش رشته پزونم بسته بشه.
برای خودم کاسه ای آش ریختم و مشغول خوردن شدم. حبوبات به خوبی پخته شده بودند و طعم و بوی دلپذیر نعناع باعث میشد اشتهای آدم چند برابر بشه. مشغول جوییدن بودم که یهو یه چیز نیم پز زیر دهانم اومد، بعله این نخود بود که باز هم سرسختی از خودش نشون داده بود و همش میخاست همرنگ جماعت نباشه تا آبروی من رو جلوی مهمان ها ببره.
موقع افطار از مهمانها عذر خاهی کردم برای نیم پز بودن نخودها و براشون توضیح دادم که پدرمون خبط کرده و از بقال سر کوچمون که همیشه اجناس بنجل داره خرید نموده. مهمانها کلی به به و چه چه به راه انداختن برای آش اما من خودم راضی نبودم از نخود نیم پزی که بدجور وصله ی ناجور بود میان حبوبات.
اون روز به این فکر کردم هستن توی زندگی ما، آدم ها، موقعیت ها، راهها، مکانها و ... یی که وصله ناجورن برامون و ما ناخوداگاه مجبوریم باهاشون در تماس باشیم اما با همین وصله های ناجور شاید بتونیم خودمون و توان مون رو بسنجیم که چقدر می تونیم دوام بیاریم و موفقیتی از ته تهش در بیاریم و یا بشه یه راهی پیدا کرد برای موقعیتهای بهتر و بیشتر. این آش باعث شد تا دیگه از اون بقال محل خرید نکنیم.
گاهی هم وصله های ناجور اونقدر هم بد نیستند.
باران جون من عااااااااااااااااااااشق آش رشته ام...یعنی می میرم براش....الان که این عکسو دیدم دلم خواست
و ما نکته ایی که اشاره کردی رو کاملا قبول دارم
خداییش تو گیلانی دیدی عاشق خوردن نباشه؟؟؟؟؟
راستی مائده این مرضیه جان هم گیلانیه مقیم پایتخته
باران قشنگم سلام.باب دهنم آب افتاد دختر خوب...
مرضیه جانم درود به تو. آخییییییی
نه خب باران جون نمی شناسم...
خوشوقتم مرضیه جون...آدرس نذاشتی که بیام وبلاگت....
مرضیه جووووووووون از دوستان بهترین روز هامه. وبلاگ نداره مائده
اون کاسه آش چه داره دلبری میکنه اون وسط
تزیینی است این کاسه ی آش
واقعاً اگه یه حرف حق زده باشی همینه! گیلانی سراغ داری از خوردن لذت نبره؟ واقعاً داریم؟(با لحن شهیدی فر)
اما قیافش که خوب شده. به نظرم نباید کم میاوردی؟ نخود اصلاً قاموسش اینه. لعنتی دیر پزه! به مهمونام نمیگفتی همچین میخوردن با کلی به به و چه چه.
بعله یه همچین بد جنسی هستم من
در کل دست گلت درد نکنه.
ممنونم عسل جان ولی عکسه تزیینیه
الآن این مطلب رو گذاشتی که بگی دست پختت خوبه یا اینکه بگی بقال محلتون وسایل بنجول میاره؟!
عکسه که کلن تزیینیه ولی گزینه دوم
منم آش می خوام اما نه آش رشته بلکه آش شله قلمکار خونگی می خوام یا اصلا تورشه آش می خوام!!!! حالا میپزی بیام رشت؟؟؟!!!! (خواستی دعوام کنی کتکم نزنی که خیلی پر رو ام و اینا!!!!! تقصیر خودته راهکار برای درمون خودشیفتگی من پیدا نمی کنی!!!!!!)
ببین مهرآفرین شله قلمکار نه دوست دارم نه بلد بزم اما ترش آش هم دوست دارم و هم میپزم. بیا رشت بریم موزه میراث روستایی آش رو همونجا بخوریم و از هواش هم لذت ببریم
درمان نداره مادر این خودشیفتگی جز کتک
به نام یزدان پاک .
سلام . نوش جان همه ی مهمانان . اما یک انتقاد . اگه اون نخود ها نپز بودن تقصیر بقال بیچاره چیه ؟
حالا اگه بپز بودن باز میومدی تشکر کنی ازش ؟ البته که نه نیاری هم نبود . چون اون نه نخود خوب درست می کنه نه نخود بد . این جور چیزا شانسه اگه نه همون بقال بارها چیز های خوب هم فروخته . نفروخته انصافا ؟
خودت رو بذار جاش
درود به صفورای عزیز
صفورا جان سابقش خرابه این سوپری محلمون .خیلی هم خراب. فکر کن دوغ و ماست و آبمیوه و ... رو که تاریخاشون گذشته با الکل پاک میکنه میده دست ملت.
من اگه خودم رو میزاشتم جاش که بایستی از عذاب وجدن می مردم .والا
باشه من حاضرم بیام موزه میراث روستایی آش بخورم کتک هم بخورم!!!!!!!!!!!!!!!!!
نه بابا جان کتک دیگه چرا.
بیا موزه میراث هم آش می خوریم و هم می ریم کلی خرید هم می کنیم همه چی محلی
آخرشی واقعاً
واقعن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مثل خانوم شیرزاد ساختمون پزشکان
آش تو گرما جز مردن مقصدی نداره
اینجانب آشپزی بلد نیستم و تا دلت بخواد آشپزا رو دوست دارم
آش شله قلمکار میشه دوست نداشت؟ هیچوقت به یک مشهدی این رو نگو
به به چه جمله تاریخی
مشهدی ها آش شله قلمکار خیلی دوس دارن؟؟؟؟؟؟ نمی دونستم
عاشقشن
تو کافیه سرچ کنی شله مشهدی یا شله قلمکار
خب من نمی دونستم ممنون از اطلاع رسانی خوبت سوره
پس ضرب المثل نخود هر آشی نشو پس از اینجا آمده
آره دیگه بد جور نخود آش من شد این نخوده دیگه