ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

تاریخ مصرف

چند وقت پیش یکی از دوستانم تعداد زیادی مایع تمیز کننده پینک بهم داد تا باهاش کیف و کفشم رو اگر لکه شد تمیز کنم. رفتیم بیرون و بارون برید ما هم پیاده، کلیه لباسهام خیس شد و کفش کالج خردلی بنده، هم لکه شد و هم خیس.
با افتخار تمام چند تا مایع تمیز کننده رو برداشتم روی کفشم مالیدم. به خاهرم هم دادم تا اونم لکه لباسش رو پاک کنه. دیروز که میخاستم برم بیرون تا کمدم رو باز کردم دیدم کل کفش عزیزم دچار کپک زدگی سیاه شده. معمولن درین مواقع وقتی بلایی سر وسایل مورد علاقم میاد بنده تا نیم ساعت کلن خاموشم و هیچ عکس العملی از خودم نشون نمی دم.
به کفش فروشی که آشنا بود موضوع رو گفتم و ایشون فرمودن بیار تا برات درستش کنم. جالب اینجا بود که لباس خاهر هم سیاه شد و خودش توسط ماده های شوینده تونست با زحمت فراوان اون لکه سیاه حاصل از پینک رو از بین ببره نه لکه قبلی رو.
تاریخ اتقضای مایع رو نگاه کردم. یکسال ازتاریخ مصرفش گذشته بود.
هر چیزی تاریخ مصرفی داره. باید این رو هم پذیرفت که روابط ما آدمها هم تاریخ انقضایی داره. آدمهایی که همواره اطرافمون هستند نه رشد می کنند و نه اجازه رشد کردن رو به آدم می دن.
دیدید که شیر وقتی تاریخ مصرفش می گذره به صورت لایه های شناور درمیاد. تفکرات مون هم مثل همون شیر منقضی می مونه اگر تغییر نکنه، اگر همیشه بر یه اصل نافرجام استوار بمونه و اگر ...
آدمها، تفکرات و هر چیزی که ما باهاشون سر کار داریم یک روز تاریخ انقضایی دارند اگر باعث رشد و پیشرفت و تعالی مون نباشن.
وقتی یه چیزی تاریخ انقضاش تموم شد، مثل همون مایه پاک کننده گند میزنه به زندگیت.

برنامه ریزی پاییزه1:
تصمیم جدی گرفتم یه عده ای رو جدن از زندگیم حذف کنم.

برنامه ریزی پاییزه2:
اینجا

شعله های کوچک

اول این ویدئو رو ببنید بی زحمت

چند سال پیش برای آموزش محیط زیست رفته بودیم به یکی از روستاهای گیلان. هر کدوم از ما به یک کلاسی رفتیم تا به دانش آموزان آموزش بدیم. خاهرم به دلیل روحیه ماجراجویی که داره بعد از اتمام آموزش از دانش آموزان میخاد که هر کدوم از بچه ها آرزویی رو که داره بر روی کاغذ بنویسه تا برای دفعه ی بعد که برای سری دوم آموزش به همون کلاسها می ریم شناختی بهتر از دانش آموزان داشته باشه جهت بازخورد آموزش.

هر کدوم از دانش آموزان بر روی کاغذ آرزوهایی رو می بنویسه که اشک رو از چشمان خاهرم سرازیر می کنه اما یکی از اونها تیر خلاصی بود تا هر بار با یادآوریش یه تلنگری باشه به همه ما.

سپیده روی کاغذش آرزو کرده بود تا "مداد رنگی" داشته باشه. خب توی اون روستا مغازه ای نبود تا خاهرم بتونه براش تهیه کنه که حداقل یکی رو به آرزوش برسه.

اینها رو نوشتم اول یه تلنگری باشه برای خودم و دوم اینکه این روز ها که بازار خرید وسایل تحریر داغه اگه ازون وسایل خوشگل فانتزیا برای عزیزانمون تهیه کردیم حداقل برای یکی از کودکانی که در اطرافمون هستند و خانواده ای دارند بی بضاعت بتونیم با خرید لوازم تحریر مورد نیاز، اون رو به خاسته ش برسونیم.

شاید با نور یک شمع یک خانه روشن نشه اما با شمعهای زیادی که هر کدوم از ما در خانه های خودمون روشن می کنیم می تونیم یک شهر رو روشن نگه داریم. بی شک همین شهر های روشن حتمن یک کشور رو هم روشن می کنه.