ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

چرخ گردون

کرکره ی پنجره ی اتاق کارم رو می زنم کنار. هوا آفتابیه و انعکاس نور بر روی برفها، زیبایی فضای محوطه رو دو چندان کرده. همکار جوان تازه نامزده کرده رو از پشت پنجره می بینم که داره با موبایلش حرف می زنه. حتمن پشت خط عزیزترین آدم زندگیش هست. آخه بیشتر وقتها همین ساعت میاد گوشی به دست بیرون ساختمون. اصلن نمی دونم چرا این همکارم رو می بینم یاد مسعود شصت چی می افتم. تنها اشتراکشون، عینکه. این طرف ساختمون یکی از بچه های تولید موبایلش رو به دوستش میده تا ازش عکسی توی برف بگیره. بعد از تنظیم دوربین میره توی برفها با ژست وا می ایسته و منتظر گرفتن عکس میشه. آقای خدماتی میاد توی اتاقم روزنامه ها رو آورده. ازم می پرسه: دیگه برف نمیاد؟ بهش می گم: نه دیگه برف نمیاد ولی توی شهرستانهای اطراف هنوز مشکل قطعی و رفت و آمد وجود داره. میگه: اشکال نداره و از اتاق میره بیرون.

 
ادامه مطلب ...

گچ جادویی

کلاس چهارم که بودیم قرار بود از بین دانش آموزان کلاس یکی بعنوان مبصر انتخاب شود. خانوم شیرازی، تاریخی را برای رای گیری مشخص کرد. گلنوش و فرنوش دو خاهر دوقلویی بودند که خودشان را جهت کاندیاتوری به معلممان معرفی کردند. کاندید ها چند روز وقت داشتند تا برای رسیدن به این مقام مهم، رای جمع کنند. فرنوش که چند دقیقه بزرگتر از گلنوش اما نقش ریزتر و قد کوتاه تر از گلنوش بود با زیرکی خاصی برای خودش رای جمع می کرد. مثلن زنگ تفریح بچه ها را می برد تا برایشان خوراکی بخرد، سر کلاس برایشان ترشک و بیسکوویت و ... می آورد اما گلنوش برای بچه ها عکس برگردان و مداد های جادویی و خودکار های رنگی میخرید. خب باقی کاندید ها شانسی برای مبصر شدن نداشتند چون هیچکدامشان پولشان را بابت خرید هله هوله و لوازم تحریر برای بچه ها نمی دادند. بالاخره روز انتخابات برای تعیین مبصر کلاس رسید تا اینکه اسم فرنوش از صندوق در آمد و اشکهای گلنوش چون چشمه فوران شد.


  ادامه مطلب ...