کلاس چهارم که بودیم قرار بود از بین دانش آموزان کلاس یکی بعنوان مبصر انتخاب شود. خانوم شیرازی، تاریخی را برای رای گیری مشخص کرد. گلنوش و فرنوش دو خاهر دوقلویی بودند که خودشان را جهت کاندیاتوری به معلممان معرفی کردند. کاندید ها چند روز وقت داشتند تا برای رسیدن به این مقام مهم، رای جمع کنند. فرنوش که چند دقیقه بزرگتر از گلنوش اما نقش ریزتر و قد کوتاه تر از گلنوش بود با زیرکی خاصی برای خودش رای جمع می کرد. مثلن زنگ تفریح بچه ها را می برد تا برایشان خوراکی بخرد، سر کلاس برایشان ترشک و بیسکوویت و ... می آورد اما گلنوش برای بچه ها عکس برگردان و مداد های جادویی و خودکار های رنگی میخرید. خب باقی کاندید ها شانسی برای مبصر شدن نداشتند چون هیچکدامشان پولشان را بابت خرید هله هوله و لوازم تحریر برای بچه ها نمی دادند. بالاخره روز انتخابات برای تعیین مبصر کلاس رسید تا اینکه اسم فرنوش از صندوق در آمد و اشکهای گلنوش چون چشمه فوران شد.