ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

بی خبرم از خودم

هر روز صبح که میخاهم بروم سر کار، آقا قدرت را می بینم که با دوچرخه اش از خیابان رد میشود تا برود مغازه اش. آقا قدرت سر کوچه مان سوپر مارکت دارد. یعنی از خیلی سال پیش که من خیلی کوچک بودم، مغازه اش پابرجا بود. همه جور وسایل در مغازه اش پیدا میشد، از شیر مرغ بگیر تا جان آدمیزاد. آنوقتها که هنوز تخم مرغ شانسی و انواعش به بازار نیامده بود، روی چوب اسکمو با خودکار قرمز می نوشت "جایزه" و بعد چوبش را می انداخت داخل قالب اسکمو. بچه ها با چه ذوقی می رفتند درِ مغازه اش به هوای جایزه، اسکمو می خریدند و وقتی به چوبش می رسیدند و اثری از نوشته نبود، نا امید نشده و دوباره پولشان را بابت اسکمو می دادند تا شاید اینبار فرجی شود.
آقا قدرت با اینکه وضع مالی خوبی دارد اما هر روز با دوچرخه خیابان را گز می کند. آقا قدرت خیلی گرانفروش است. شاید خیلیها بگویند او خسیس است که ماشین بیرون نمی آورد اما من هر زمان او را می بینم یک آفرین از ته دل به او می گویم.  شاید از خساستش باشد اما به نظرم او بی آنکه بداند با این کارش محیط زیست را آلوده نمی کند و بعد اینکه سالمتر می ماند و یک ورزشی هم می کند.
گاهی فکر می کنم من که به فیض بوقم ماهی یکی دوبار سر می زنم و از وایبر و وی چت استفاده نمی کنم و اس ام اس زدن را دوست ندارم و تلفنی احوالپرسی و کار ها را پیگیری می کنم حتمن از نظر امروزی ها مثل آقا قدرت هستم که با داشتن همه ی امکانات باز هم از دوچرخه استفاده می کند...
اصلن همه ی امکانات و پیشرفت تکنولوژی با اینکه
برای آسایش آدمها اختراع و تولید شده اما همین آدمها به راحتی از هم دور می شوند و بسنده می کنند به آلبومهای دیجیتالشان.
امروز به نادیا گفتم: هوا اینجا خیلی گرمه، عجیب مثل نیمه ی مرداد ماه می مونه.
نادیا جواب خیلی قشنگی داد و گفت:
خوبه نصف بیشتر سال هوا گرمه و احساسات ما داره یخ میزنه. اگه کشور سردسیری بودیم چی؟
حق با نادیا بود و راست می گفت. وقتی به بهانه سختی زندگی از هم دور می شویم و خانه ی امن ما می شود چند اینچ مانیتور، وقتی دردل هایمان نه از رنگ دلداری ست که از جنس شکایت و گله گذاری ست، وقتی ملاک خوشی ما همسایه است و رنگ و لعابش و ماشین میلیاردی اش، وقتی مدرک علمی مان بالاست و درک عملی مان زیر خط فقر، آنوقت است که دوچرخه ی آقا قدرت و گلهای لاله ی وسط میدان و دست فروش کنار خیابان و ... نه دیده می شود و نه درک. شاید ما گم شدیم در روزمرگی، در توقعات نا به جا، در هدفهای بی ثمر، اصلن در خودمان. وقتی رضایت درونی نداشته باشیم،
ستاره شدن هم کمکی به ما نمی کند.

اگر ...

"اگر" هایی در زندگی ما آدمها وجود داره که هیچوقت دست از سر ما بر نمیداره.
اگر فکر می کنید حرفم اشتباست، به جایگاهی که الان در زندگی دارید، یک نگاه بندازید.