ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

گاهی اوقات برای آرامش خودت هم که شده باید بگویی: تا شقایق هست زندگی باید کرد

روز تشییع جنازه ی برادر همکارم خیلی حالم بد بود نه از گرما، نه از مرگ جوون، نه از بی وفایی دنیا که یه جایی آدم رو به حالت استُپ نگه میداره که باقیش رو باید خانواده اش تحمل کنن، به خاطر اندازه ای که خود آدم و اطرافیانش نمی دونن چقدره که به خاطرش رنج می کشن، جدال و کشمکش دارن با خودشون و دیگری، غصه می خورن، آه می کشن، کلن غم دنیا و نداشته های خودشون رو می خورن غافل ازینکه یک روز همه چی تموم میشه بدون اینکه بدونی داری از زندگی لذت می بری یا نه؟


تمام اون روز هر کاری کردم تا حالم خوب بشه اما دگرگون بودم و هیچ مرهمی نداشتم برای ناراحتیم. چند بار بغض کردم اما کم آوردم، طاقت کم آوردم. رفتم پیش پناهگاهم، قفسه ی کتابهام. ریختمشون بیرون و از نو چیدمشون. خیلی از کتابها بود که تو اوج نا امنی و بی اعتمادی و هراس کمکم کرده بودن. برشون داشتم و خاکشون رو پاک کردم. هر کدوم از ورقاش خاطره ی اون روزا رو برام زنده میکرد. سرمو آوردم بالا دیدم 11 و نیم شبه. من از ساعت هشت و نیم یکسره حواسم رفت به تمیز کردن قفسه کتابها. بازم گرفته بودم اما حالم خوب بود.


شاید یه احساس امنیت داشتم پیش کتابام چون هیچوقت تنهام نمی زارن البته شاید من این کارو  کنم اما اونا رفیق نیمه راه نیستن. کتابها اشیای زنده ای هستن که بهت آرامش میدن بدون اینکه نیاز داشته باشی باهاشون حرف بزنی. ترکت نمی کنن، داغ رو دلت نمیزارن، به مراسم تدفینشون نمی ری و سیاه نمی پوشی براشون و یک عمر در حسرت ندیدشون نمی سوزی و نمی سازی...

من از اون روز سعی کردم از هر چی که دارم نهایت لذت و استفاده رو ببرم. از کیف و کفش و مانتو بگیر تا چشم و گوش و دست و پا. هر چی که دارم نزارم بی استفاده بمونه چون تاوان نبودنم رو اونا باید بدن.


از پریروز که خبر مرگ علی طباطبایی رو شنیدم باز هم شدم مثله همون روز. اون پسر جوون همسن من بود. یه جوون دهه شصتی. خیلی زود رفت. امثال علی ها براشون زوده که ازین دنیا برن چون هنوز زندگی شون به نیمه ی نیمه ی لیوان هم نرسیده. نمی دونم چی میشه گفت اما خاصیت زندگیه که یکی بره یکی بیاد، تقصیر کسی هم نیست، قانون طبیعته. شاید بشه راحت نوشت و راحت گفت و راحت فکر کرد درین مورد اما جای خالی نبودن عزیزان، آدم رو بدجور اذیت می کنه. خصوصن اگه عزیزت هنوز سهم خودش رو هم درین دنیا زندگی نکرده باشه.

برای امثال عسل ها، شادی ها، غزل ها، مهنازها، سیامک ها، آیدین ها، مرتضا ها، علی ها زوده که برن، زوده که بارشون رو بردارن و برن، خیلی زوده.....

روحشون شاد.

پُست بارانی

الان داره بارون میاد و با صداش آرومم می کنه، شادم می کنه، غمهامو کم می کنه

براتون روز بارونی و آروم همراه با شادی آرزومندم...