دیروز بعد مدتها زدیم به دل طبیعت، زمان کوتاه بود و هوا زود تاریک شد اما محیط آرام و پر بود از صدای آبی که انگار رد می شد تا آرامش کسی رو بهم نزنه. خاهرک آتیش روشن کرد و چای خوردیم و تخمه و آلوچه ی خشک. توی راه با صدای بلند خاندیم و رقصیدیم و جای شما خالی خوش گذروندیم. بعد شام هم دوباره زدیم به خیابانهای رشت تا در شهر زیبامون رو که این روز ها وعده ی سنگفرشش داده شده دوری زده باشیم.
گلدونهای محل کارم با سرعت خوبی دارن رشد می کنند. بعد از کودی که آقای باغبان مهربان بمن داد دوباره جان گرفتن و روز به روز دارن برگهای تازه و سرسبزی در میارن که این منو بشدت خوشحال کرده. حالا می فهمم که یه بچه وقتی قد می کشه چقدر پدر و مادرش براش ذوق دارن و براش خوشحالن. من هم برای کاکتوس هام خیلی خوشحالم که حالشون مساعد شده.
امروز سر صبحی همکارم شیرینی عقد خاهرش رو آورد و نیم ساعت بعد یکی از بهترین دوستانم خبر نامزدی شو بهم داد. مه جبین یکی از دختران پاک و زحمتکش و با ارزش این مملکته. براش از ته ته ته دلم آروزی خوشبختی و خوشحالی و آرامش دارم. امیدوارم در کنار عشق زندگیش روز های خوب و زیبایی رو تجربه کنه. مه جبیبن جانم سپیدبخت باشی.
فرهاد (مصطفا زمانی) توی سریال شهرزاد (به گفته ی خیلی ها که بد بازی کرده) چشم های مظلومی داره که هر بار اسم شهرزاد میاد بشدت از عشقش لبریز می شه و نگاه معصومش دل آدم رو به درد میاره ...