ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

ملاک ابلهانِ روشنفکر نما

می دونید ملاک موفقیت توی مملکت ما چند تا چیزه: یکی ژن خوب (که داشته باشیش بُرد بُرده برات)، سِن و پدرسوختگی (که اون دو تا اگه شامل حالت نیست اگه بخای به خاسته و موفقیت برسی حتمن این سومی به کارت میاد).

میدونید مورد اول و سوم که تکلیفش مشخصه و تا انتها میشه خوندمنظورم چی بوده اما بحث اصلی م سر مورد دوم یعنی سن هست. سن توی کشور ما علی الخصوص برای خانومها تعیین کننده ی خیلی چیز هاست یعنی تو تا یه سنی می تونی خونه پدرت بمونی، تا یه سنی می تونی تحصیلات داشته باشی، شغل و پیشرفت شغلی داشته باشی، یه سری از کار های دلخواه فقط تا یه سنی برای یه دختر مناسبه، تا یه سنی می تونی ازدواج کنی، تا یه سنی می تونی بچه دار بشی و تا یه سن های زیاد که این روز ها خیلی دارم بهش فکر می کنم و بشدت منو درگیر کرده.وقتی مرور می کنم زندگی آدمهای موفق اروپایی و آمریکایی رو که همشون تازه توی سن من به فکر افتادن به موفقیت فکر کنن خیلی برام خوشاینده و این فکر آزارم نمی ده دارم جایی زندگی می کنم که زن بودن اشتباهه. موردی که اخیرن منو بشدت ناراحت کرده حضور تو کلاسی بود که شرایط سنی می خواست و حتا طرف به خودش زحمت این رو نداده بود که بهم اعلام کنه که من تو آزمون شون پذیرفته نشدم. بله انتظار بی موردیه از آدمایی که تو اینستا و تلگرام خوش آب و رنگن اما وقتی با خود واقعی شون روبرو میشی عینهو گرگ میخان بهت حمله کنن. اگه مصاحبه  مهران مدیری رو ندید ازینجا نگاه کنین که تو اوج موفقیت زندگی هنری ش و در حالیکه بعد از ساعت خوش تو چشم بود 4 سال خانه نشین شد و بعد از 4 سال اتمام ممنوع بودن دیگه رمقی برای کار کردن نداشت اما کم نیاورد و کوتاه نیومد و ادامه داد و تا به امروز که به اینجا رسیده هزینه موفقیتش رو هم داده. آره من و امثال من باید که کم نیاریم و حرف اینو اون رو بدیم دست باد و برای موفقیت و برنامه ریزی مون تلاش کنیم و نزاریم هیچکس بذر نا امیدی و یاس رومون بپاشه.

اینا رو اینجا نوشتم تا هر زمان مایوس و ناامید شدم بخونم و انرژی بگیرم و سنم رو ملاک خوشبختی و موفقیت و ... ندونم و برای اون چیزی که می خوام بهش برسم کوتاه نیام و بدونم که بموقع پاداشم  تلاشهام رو هم می گیرم.

پ.ن: رویاهامون رو بخاطر تفکرات یه مشت احمق دور نندازیم.

دانی که را سزد صفت پاکی؟*

پنج ساله م بود که با خانواده آقا هادی اینا رفته بودیم بیرون، افسانه دختر آقا هادی رفت پیش پدرش و پدرم که مشغول بازی بودند. منهم دنبالش راه افتادم تا با او بازی کنم اما بابا بمن گفت تو برو افسانه اینجا می ماند. بغضم گرفت نه از سر اینکه بابا چرا این حرف را زد شاید فکر می کردم چون مثل افسانه سفید رو و چشم ابرو مشکی نیستم بابا از من خوشش نمی آید و من مو فرفری آفتاب سوخته را دوست ندارد. سالها گذشت و از این تبعیض ها زیاد دیدم چه در خانه و چه در مدرسه و چه درمحل کار و چه و چه و چه ...

دیروز که توی تاکسی نشسته بودم راننده داشت فوتبال گوش می کرد. پیش خودم فکر کردم توی این گرما حتمن راننده بی اعصاب تر از آن است که جواب ایران و سوریه چند چنده را بدهد. با گوشی ام  نتیجه را دیدم و عکسهای تماشاچیان سوریه و زنان شان را. همان بغض چند سال پیش گلویم را گرفت و داشت اشکم را سرازیر می کرد ولی با مقاومت من مواجه شد. مقاومتی که خودم تنها بدستش آورده بودم جون اقتضای زندگی بود.

می دانید یکجایی آدم دردش می آید آنهم بدجور. من خرده از آنهایی که راهمان نمی دهند به استادیوم سرباز تو روز روشن اما سینمای سربسته ی تاریک نمی گیرم بلکه از مردان روشنفکرنمایی متعجم که دم از برابری حقوق زن و مرد می زنند اما .... بگذریم. متاسفانه جامعه ی ما دارد چوب احساساتی شدنش را می خورد هر 4 سال یکبار آنهم در خرداد.

وسلام...

*تیتر از پروین اعتصامی بزرگ