ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

عذرا خانوم

یک همسایه روبرویی داریم عذرا خانوم. از خیلی قبل تر ها می شناختمش، از بچگی، از زمانی که هم مراقبت مادرش بود و هم درس میخاند تا دانشگاه قبول شود برای زبان انگلیسی. اتفاقن دو بار قبول هم شد اما توی گزینش ردش کردند اما کم نیاورد و آنقدر کنکور داد تا قبول شد. وقتی مادرش فوت شد، تک و تنها توی خانه ی به آن دَرَن دشتی زندگی می کرد تا اینکه برادرش یک شرکت ساختمانی زد و او هم شد مترجم برای مراودات بین المللی.بعد ها خانه شان را دادند به بساز بفروش و هر کس سهمش را از آن خانه برداشت. خیلی سال بود که از او خبر نداشتیم تا اینکه یکروزی داماد بدست وارد آپارتمان نوسازش شد. این همه مقدمه برای این بود که بگویم عذرا خانوم در قدیم یک پسرخاله ای داشت که عاشقش بود اما چون خانواده ش راضی به این وصلت نبودند دیگر ازدواج نکرد و پیش مادرش ماند، هم از او نگه داری کرد و هم درس خواند. برادر جانش که مدیر شرکت بود لطف کرد و از آبدارچی شان خواست تا پسرش را که تقریبن دو دهه از او کوچکتر است به عقد خاهرش در بیاورد (حالا راست و دروغش پای کسی که این اطلاعات را داده) و اینطور بود که عذرا خانوم را در شمایل جدید در همسایگی پذیرفتیم. از وقتی که می شناسمش هیچوقت کم نیاورد، به معنای واقعی کم نیاورد. اول از توی خانه اش شروع کرد به تدریس زبان، کم کم آموزشگاه تاسیس کرد و گسترشش داد و تبدیل به آموزشگاه کنکور کرد. رفت رانندگی یاد گرفت و یک پراید خرید و خودش رانندگی کرد. حالا شعبه ی دوم آموزشگاهش را تاسیس کرده. هر صبحی که من دارم صورتم را می شورم صدای پرایدش را می شنوم که دارد از پارکینگ بیرون می آورد و می رود آموزشگاه و من می مانم اینهمه انرژی و انگیزه را از کجا می آورد. شاید وقتی خسته می شود به روز هایی فکر می کند که کم نیاورده و مبارزه کرده. این زن برای من نماد قدرت است و شجاعت. شاید اگر کسی از ویترینش قضاوتش کند خیلی بی انصاف است.

برای تمام زنان سرزمینم که خودشان و توانایی هایشان را نادیده گرفته اند و در تجرد دنبال کسی هستند تا از همه نظر تامینشان کند و در  تاهل خودشان را وا داده اند و به روز مرگی مشغولند. نه از حق و حقوق داخل عقدنامه اطلاعی دارند و نه تلاشی برای به روز بودن و یادگیری می کنند و بعد اگر هم اتفاقی در زندگی شان بیفتد می شوند آدم مظلومه داستان و ترحم برای خودشان می خرند...