ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

زندگی در تناقض

یک:

ما ایرانی ها داریم در لحظه زندگی می کنیم کاری که روانشناسا بهش تاکید دارن: "در لحظه زندگی کن" نه اینکه خیلی اصولی داریم زندگی می کنیم ها نه به اجبار داریم در لحظه زندگی می کنیم.بله به اجبار. مایی که یک عمر سینمای هند رو مسخره کردیم و گفتیم و خندیدیم الان زندگی مون شده رقص روی شیشه ی  فیلم شعله.

مسببان این زندگی هم دیر یا زود باید تاوان زندگی در لحظه زندگی کن و فیلم هندی ما رو پس بدن. به اون گل زعفرانی که توی تخت جمشید سر از سنگ بیرون آورده بود ایمان دارم طبیعت کار خودش رو بلده و رفتار های دایره وار مون به خودمون بر میگرده.

سکانس پایانی فیلم قصه های رخشان بنی اعتماد دیالوگهایی داره در خور این روزامون:

"هیچ فیلمی هیچ وقت تو هیچ کمدی نمونده. بالاخره یه روزی یه جایی نمایش دیده شده، چی ما باشیم چی نباشیم."


دو:

من هیچ وقت آدم سو استفاده چی از موقعیت و منصب خودم نبودم و نیستم. امروز هم توی جایگاه خودم مجیز کسی رو نگفتم و مفت بالا نیومدم. هر جا هم که با اخلاق و سکنات من جور نبوده علنی مخالفت کردم. آدم مسوولیت پذیری بودم از وقتی که یادم میاد. تو زندگی اشتباه زیاد داشتم و ناراحت نیستم ازین موضوع اتفاقن خوشحالم که زندگی نصفه و نیمه و ناقص کسی رو زندگی نکردم. حداقل می تونم بگم خودم هستم و این باعث افتخارمنه. همه ی اینا رو ننوشتم که بگم بچه ی پیغمبرم نوشتم که بگم آدما بنا به موقعیتی که توش قرار می گیرن عکس العمل نشون میدن. از روزی که خواهرم فوت شده نظرم در مورد خیلی آدما عوض شده، خیلی زیاد. دایره ی ارتباطم کوچیک تر شده اما بارور تر شدم. اصلن پاشیدم اما از اول ساخته شدم. وقتی نگاه می کنم به پارسال می بینم روز های پر ثمری رو از سر گذروندم با اینکه روز های تلخ و دردآور و جانسوزی بود با اینکه درد کشیدم زیاد اما ازینکه به زندگی امید دارم برای خودم ارزشمنده این فکر.


سه:

زمان چه زود میگذره. 5 سال پیش این پست رو نوشته بودم


 

یادگاری این سالها

یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:00
این پست رو من 92/3/28 نوشته بودم البته رمز دار، فکر کنم امروز زمان مناسبیه برای انتشارش. البته من از کسی که این نامه رو براش نوشتم انتظار شق القمر ندارم ولی این رو نوشتم تا یادم بمونه آدمی زاد همیشه به امید زنده ست.
همین ...
  

آقای رییس جمهور

با درود و احترام

 

شنبه ساعت 7 صبح که از خاب بیدار شدم، اولین کاری کردم این بود که تلویزیون را روشن و دنبال نتیجه آرای ریاست جمهوری بودم با اینکه انگشت اشاره ام جوهری نشده بود. آخر 4 سال پیش که تلویزیون را روشن کردم ساعت 7 صبح دیگر نتایج اعلام شده بودند و محمود احمدی نژاد بدون رقیب رییس جمهور بود و من در شک و حیرت از این نتیجه چون انگشت اشاره ام را آبی کردم و با افتخار روی کاغذ رای گذاشتم و نوشتم موسوی.


آقای روحانی شب که شد و شما رییس جمهوریت مسجل شد وقتی مردمم توی خیابانها بودند و دست می زدنند و می رقصیدند، اشک می ریختم چون شادمان بودم از شادیشان و می خندیدند و بدون هیچ حصاری شاد و آزاد بودند. آخر 4 سال پیش من همین روز ها اشک می ریختم  وقتی طرفداران احمدی نژاد ساعت 4/5 بعدازظهر توی خیابان اسپند دود می کردند و شیرینی پخش می کردند مردم سبز پوش و سبز اندیشم باتوم و گاز اشک آور نوش جان می کردند و تیر بسویشان شلیک می شد و خس وخاشاک خطاب می شدند.


آقای روحانی 8 سال یک عمر است عمری که یک درخت بار می دهد، یک نوجوان جوان می شود، یک دانشجو فارغ تحصیل می شود، یک آپارتمان ساخته و فروخته می شود، یک پدر و مادر از نداشتن پول شرمنده فرزندانشان می شوند، یک خانواده از هم می پاشد بخاطر دزدی، بیماری، خیانت، دروغ، تردید و ...


قرار بود نفت به سر سفره های ما بیاید ولی جز حسرت و تنگدستی و کشمکش و شرمندگی چیز دیگری عایدمان نشد حتا سفره های مان هر روز کوچک و کوچکتر شد.


می دانی آقای روحانی محیط زیست و منابع طبیعی مان هم جان دارند چون زنده اند و به ما زندگی می بخشند هم ازین وعده های دروغی در امان نماند. هر روز زخمی تر از قبل شدند و به این آن فروخته شد تا جیبهایی را پر کند که روزگاری عنکبوت در آن تار تنیده بود. خیلیهاشان برای مبارزه با خرافه پرستی از بین رفت و تبدیل به دلار شد و بجایشان امامزاده های دروغین ساخته شد و ضریحش از پول نذرکننده ها هر روز طلایی تر می شود.


میراث نیاکان مان و حتا همین نسل معاصر هر روز ناپدید می شدند و کسی نمی دانست چگونه این سنگهای سنگین از چه کسی پا قرض می گیرند تا به دست دلالان خودی بیافتند و سر از موزه های دیگری در بیاورند.


آقای رییس جمهور نمی دانی هنر ما در سوپر مارکتها فروخته می شود. چند تا لوده و دلقک دور هم جمع شده اند و اسمشان را گذاشته اند کارگردان و نویسنده و بازیگر و آشغال به خورد مردم می دهند چنان آشغالی که حتا در فیلمهای درجه یک دنیا صحنه هایشان را نمی توانی پیدا کنی.

می دانی آقای رییس جمهور جعفر پناهی همان کارگردان بادکنک سفید و آفساید، 20 سال از فیلمسازی منع شده، رخشان بنی اعتماد دیگر فیلم نمی سازد، بهرام بیضایی از ایران رفت، حامد کلاهداری شده کارگردان و با فیلمش که پولش را برادرِ شمقدری می دهد "پایان نامه" ساخته و به مردمم در آن توهین کرده. محمد رضا شریفی نیا دلال سینما شده و توی تلویزیون مردمی با پررویی تمام می گوید در فیلم پرفروش سینمای ایران بازی کرده که بی رقیب است. اخراجی های 1 منظورش هست. خانه سینما تعطیل شده و به تئاتری ها توهین. فیلمها که از ممیزیشان رد می شود دچار سانسور می شود و در سینما دوباره سانسور و در سینمای خانگی از سانسور زیاد چیزی بر پیکره اش نمی ماند.

موسیقی را نگو که شده آش شُله قلمکار. بقال سر کوچه مان هم آلبوم داده بیرون.


میدانی ماه رمضان دیگر بدون ربنای استاد شجریان صفا ندارد آخر دستور داده اند دیگر از تلویزیون میلی شان پخش نشود. استاد شجریان فقط بهشان گفت: تفنگت را زمین بگذار...


از کتاب و مجله و روزنامه نپرس که خیلی ها تعطیل شد، خیلی ها زرد شد و فقط می توان باهاش سبزی پیچید و شیشه تمیز کرد.


می دانی آقای روحانی خیلی از روزنامه نگاران از ایران رفتند به اجبار، چون اگر می ماندند می رفتند سیاه چال. خیلیهاشان الان در زندانند درست 4 سال و 5 روز ...


آقای روحانی از وضعیت دارو برایتان نمی گویم که ایمان دارم خودتان باخبرید خیلی بهتر از من. خانواده هایی که به خاطر نبود دارو عزیزانشان را به دست خاک می سپردند و اشک هم یارای تسلایشان نیست. پارازیتهایی را که بر سر ملت خراب میشد تا کسی دایره زنگی نبیند و از اوضاع داخلی کشورش که در تلویزیون خودش پخش نمی شود، با خبر نشود. حتا این آخر ها شنیده بودم که خیلی از بیمارستانها نخ بخیه ندارند تا عمل انجام دهند. لابد باید با چسب، زخم را می دوختند. از دارو های وارداتی و چینی که جان خیلی ها را گرفت چیزی نمی گویم چون دیگر توان نوشتن اینهمه بدبختی را ندارم...


دانشگاهمان هم جنسیتی شد و هم سهمیه بندی. دختر ها یک روز و پسر ها روز بعد. بانکهایمان هم چنین شد. خیابانها را هم به خاطر جلوگیری از گناه نامحرمان می خاستند جدا کنند و شاید اگر این روز ها تمام نمی شد اتاقهای خاب هم تفکیک می شد.


می دانم زیاد سیاه مشق برایتان نوشتم ولی خیلی دیگر از آن باقی مانده،  از بدبختی ها و تحقیر ها و بی آبروهایی هایی  که درین 8 سال کشیدیم. از دوست خوردیم از غریبه شنیدیم ولی نه مرا یارای نوشتن و یادآوری هست نه شما را وقتی که به این داستانهای واقعی گوش دهی.


آقای روحانی شما رییس جمهور منتخب خیلی ها هستی و خیلی ها به روز هایی که می نشینی پشت میز و مذاکره میکنی و حرفهای امیدوارانه می زنی و دولتت را تدبیر و امید نامیده ای، دل خوش کرده اند.

آقای روحانی می دانم چوبی در دست نداری که آرزو های مان را برآورده کنی اما خاهش می کنیم اول عزت و غرور ایرانیمان را به ما برگردان و مردمان را فارغ از هر نوع دین و مذهب در کنار هم حفظ کن تا برای آبادانی مملکتم که ریشه هایش نیاز به آبیاری دارد، همگی یک زنجیره باشیم، زنجیره ای محکم و قوی که کسی یارای از هم گسستنش را نداشته باشد، بکوشیم و شانه به شانه هم قدم برداریم.

 

                                                                              ارادتمند شما

                                                      خس و خاشاک دیروز/ سرمایه اجتماعی امروز