ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

مادر

22 مرداد 25 سال پیش یه تابستون گرم وقتی که داشتیم تو خونه دایی خدابیامرز بازی می کردیم خبر دادن مامان تون فوت کرده.مامانم فوت کرد بهمین راحتی. برای یه عمل ساده رفته بود اما خبر فوتش رو برای ما بچه های قد و نیم قدش آوردن. روز خاکسپاری مامان رو خوب یادمه. مسجد پر آدم بود و همه زار زار گریه میکردن. مامانم برای همه یه خاطره گذاشته بود. توی 34 سالگی با 7 تا بچه که کوچیکترینش 6 ماه داشت سزاوار مرگ نبود.

من 9 سالم بود.حسم توی اون لحظه فقط این بود که دیگه نمی تونم ببینمش، دم در منتظر بمونم تا از خرید بیاد، شلوغ کنم و کتک بخورم از دستش، گریه کنم بابت نمره های کمم و دلداریم بده. سه ماه از فوت مامانم گذشت که بابام رفت با یه دختر جوون ازدواج کرد تا کلیشه ی زن بیوه توی بزرگ شدن رو نداشته باشیم. ما هم با همون خانوم بزرگ شدیم. قهر و آشتی کردیم، دعوا گرفتیم، خوشحال بودیم خلاصه زندگی ها کردیم.

اما امروز بارونه. دارم فکر می کنم به این زمان سپری شده. به اگه ها و چرا های زندگی. به اینکه بود چی میشد، چی اتفاق می افتاد و ....

می دونید برای کسی که مرگ رو دیده اونم فقط جوان سال توی خانواده دیگه نقطه ی ترسناک براش وجود نداره. مرگ خواهرم منو به این یقین رسوند که زندگی کنم بزارم مردم هم زندگی کنن از چیزی هم نترسم.

من از نعمت مادر سالهاست محرومم اما شمایی که داری این پست رو میخونی دست مادرت رو ببوس و قدرش روبدون حتا اگه خوشگل نیست، چیتان پیتان و تتو نمی کنه، لباس آنچنانی نمی پوشه، تیپش به تیپ تو نمیخوره، باهاش اختلاف عقیده و سلیقه و فرهنگ داری و خیلی اتفاقات دیگه، به حرمت اون 2 سال و نه ماه احترامش رو نگه دار. نمی گم وابستگی نمی گم احترام بیش از حد نمی گم ذلیلش بودن میگم کمی خودت رو جای اون بزار و درد هاشو زندگی کن و به حرمت مادر بودنش بهش احترام بزار. همین و بس...

سایه مادر بالا سرتون، لحظه هاتون باهاش رنگی و شیرین