ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

منِ همیشه خوب

تیر ماه 90 بود که من بطور رسمی کارمند شدم تو سن 28 سالگی (البته قرار بود فقط 6 ماه موقت به عنوان نیروی جایگزین اینجا کار کنم) حقوق پایه گرفتم و بیمه شدم. خب برای منی که به خودم قول داده بودم ( با توجه به خاطره ی بد از محل کار قبلی م)هیچوقت شاغل نشم 6 ماه فرصت خوبی بود تا یکم پول در بیارم. حتا از حقوق و مزایا هم خبر نداشتم اما چون بیکار بودم پذیرفتم.

محل کار قبلی من که یه n.g.o محیط زیستی بود و بشدت اون فضا و مکان رو دوست داشتم برخورد نامناسب هیئت مدیره ش باعث شد دیگه هیچوقت نخوام سرکار برم چون واقعن اذیت شده بودم. سال 88 بود که بعد از یه جلسه ای که داشتیم هیئت مدیره منو و خواهرم رو پیش چند تا دیگه از اعضا خُرد و خاک شیر کرد و تمام زحمتهای 4 سال مون رو زیر سوال برد و بعد هم انتظار داشت که ما همچنان به فعالیت مون توی اون مکان ادامه بدیم. اون شب تا صبح نخوابیدم و قشنگ یادمه یه طرف بدنم هم بی حرکت شده بود حتا گریه م هم نمی میومد یا میومد من غرور داشتم که نمی زاشتم اشکام جاری شن. تا مدتها با خودم درگیر بودم و همش به کار هایی که توی اون دفتر انجام داده بودم فکر می کردم  که هیچکدوم منفی و کارشکنانه نبود. من از وقت و باقی کار هام میزدم تا همیشه توی اون دفتر حاضر و آماده باشم و البته نه تنها کار های خودم بلکه مسوولیت های دیگران رو هم از روی ذوق و اشتیاق انجام می دادم. مدام از خودم می پرسیدم کجای کارم اشتباه بود؟ من که جز کار درست و محبت در قبال دیگران کار دیگه ای انجام نداده بودم حتا خانواده م هم تو اولویت نبود هر چی بود کار های دفتر بود و من همیشه برای دفتر وقت و انرژی داشتم.

توی اوقات بیکاری سعی کردم بیشتر مطالعه کنم و مطالب مربوط به خودشناسی رو خیلی دنبال می کردم تا اینکه کارمند شدم اما عادات نادرست محل کار قبلی م هنوز همراهم بود یعنی  نمی تونستم نه بگم، کار دیگران رو به جاشون انجام می دادم، تعارف میکردم حتا اگه مطابق میلم نبود و ...

مطالعاتم ادامه پیدا کرد، کتابهای زیادی خوندم در زمینه ی خودشناسی، مطالب به روز شده ی اجتماعی و بیوگرافی و تجربیات آدمهای موفق رو دنبال می کردم. توی این مدت خیلی از رفتار های مخرب رو که نسبت به خودم داشتم رو سعی کردم از خودم و روحیاتم حذف کنم و به این نتیجه رسیدم آدم خوبه ی داستان تو هر مکان و زمان باعث میشه من آسیب ببینم. آدم خوب بودن برای هر مکانی خوب نیست. معنی آدم خوب بودن رو گاهی اشتباه می گرفتم که ضررش متوجه ی من میشد و منو و کار های خوبم زیر سوال میرفت. یاد گرفتم هر زمان کسی از من کمک می خواد کمکش کنم. اگه در توانl بود بگم بله و گرنه خیلی قاطعانه بگم نمی تونم. تعارف رو کنار بزارم و تو رودربایستی گیر نکنم. کار های خودم رو برای کسی توضیح ندم تا مثلن خودم رو توجیه کنم.

درسته این سالها دایره ی ارتباطاتم کم رنگ تر شد اما احترامم بیشتر و آدمهای بهتری در زندگیم پیدا شدن. آدمها وقتی بهم میرسن سعی می کنن با کلمات درست باهام حرف بزنن شاید من ترسناک به نظر برسم و نتونن حرف واقعی شون رو بزنن به من اما خوشحالم ازین بابت اجازه نمی دم بهم آسیب بزنن چه از روبر و چه از پشت سرم. من پذیرفتم اطمینان کامل به این زندگی نیست و هر اتفاقی می تونه رشته ی زندگی رو پاره کنه حالا هر چی میخاد باشه پس سعی می کنم هر روز رو برای همون روز زندگی کنم. یاد بگیرم بخونم بنویسم به روز باشم و به قول دکتر شیری نقد زندگی کنم و آدم خوبه ی اتفاقات نباشم چون هر جایی نیاز نیست.

خلاصه اینکه چی تو کار چی تو روابط خانوادگی چی تو روابط دوستانه کلن تو زندگی لازمه اول خودم به خودم احترام بزارم بعد توقع داشته باشم از دیگران. درسته بازم یه جاهایی از خودگذشتگی بی خود دارم اما بازم دارم رو خودم کار می کنم ;که کمتر خودم رو اذیت کنم.