ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

مرض لاعلاج واگیر دار

دیروز خودم رو دعوت کردم به خرید کردن. از آن خرید هایی که از مدتها پیش به خودم وعده اش را داده بودم برای وسایلی که از قبل در جایشان نشان شده ی من بودند. رفتیم خرید، من و خودم.

روسری سبز و طرح مربع شیره ای که مدتها از پشت ویترین مغازه به من چشمک می زد و بر حسب تصادف همان یک دانه باقی مانده بود. طی تماس تلفنی با فروشنده هماهنگ کردم تا بعد ازظهر برای تحویلش اقدام کنم. وقتی وارد فروشگاه شدم خانومی جهت خرید روسری هم آنجا بود. چنان لوندی و نازی در ادای کلمات می کرد که ناخودآگاه به طرفش برگشتم تا کمی ببینمش. من همچنان مبهوت آرایش و شینیون و سخنرانی و ناز و ادای آن خانوم بودم که فروشنده گفت بفرمایید امری داشتید؟ خودم را معرفی کردم که برای چه آمده ام. روسری را گرفتم و برای تخفیف کمی چانه زدم که موفق شدم 2800 تومن تخفیف بگیرم

از مغازه که بیرون آمدم من و خودم با هم همفکری کردیم که ای بابا مردم برای تخفیف چه روشهایی بلد نیستند که ما بیخبریم (دلربایی از فروشندگان مرد)

به مغازه طلا فروشی رفتم تا دارایی نقدی را که پس انداز کرده بودم به دارایی تبدیل کنم تا دو فردا به قول "رابرت کیوساکی- نویسنده کتاب/ بابای فقیر- بابای پولدار" به خدمتم در آید و برایم سرمایه سازی کند

از آنجایی که بنده آدم خوش قدمی هستم چونان عروس خوش قدم "کاظم راست گفتار" هر مغازه ای که قدم در آن می گذارم سیل مشتریان روانه می شوند به آنجا. بنده هم که وارد شدم خانوم های خوشگل مو جگل هم، چونان سرازیر شدند و فروشنده انگاری که افتاده باشد در "رانی هلو" نمی دانست به کدامیک رسیدگی کند و چون "مصطفای کباب غاز" برای کدامیک سخنرانی کند در وصف طلا هایش. بنده خریدم را کردم و گواشوره ای جهت زینت به گوش از قرار گرمی 125000 تومان وجه رایج مملکت هزینه کردم و از مغازه بیرون آمدم.

---------------------------------------------------------      

این روز ها کلی با خودم کلنجار می رم که جامعه ما به چه مرض لا عجلاج واگیر داری مبتلا شده که از هر روابط پیش رو نهایت سوء استفاده برده میشه. فرق هم نمی کنه طرف متاهل باشه یا مجرد، جوان باشه یا پیر، مهم هدف ماست که به سرانجام برسه. خیلی از مردان این دیار با هیزی و چشم چرانی برای جبران عقدهای روانیشون، حقارتهاشون رو به نمایش میزارن و در سر راهشون به کسی هم رحم نمی کنند و خیلی از زنان این سرزمین هم با لوندی و ادا و عشوه از خیلی ها چنان کولی میگرن که که آن سرش ناپیداست.

بنده مخالف زنانگی کردن زنان و آرایش و آراستگی و سخن سرایی مردان نیستم و به نظرم اگر هر کدام درست در جای خودش انجام بشه، جامعه مثله شخصیت های سریال های آبکی دل بهم زن ترکی و مکزیکی و ...  به انتهای فلاکت بار نمی رسه.

"با احترام به زنان و مردان این سرزمین که پاکی و صداقت و بزرگ منشی الفبای زندگی شونه"

بلکه ازین ناراحت و نگرانم خیلی از حرمتها از بین رفته و خیلی از رفتار ها عادی شده که انجامشون شرمی رو به دنبال نداره. آن دختر آفتاب مهتاب ندیده که دچار هوس مردان شکارچی قرار می گیره و پسران لوس مامان که دچار رنگ و لعاب زنان قرار می گیرن ناگهان از اون طرف بام می افتند.

و اینه توازن جامعه ای اس.لامی که بناش ریش و 4 تا زن قانونی و صیغه ای و نوبتی و چادر و رنگ و لعاب که هر روز بر کرامتش افزوده میشه و زنان یک ماه قبل انت.خابات آزادند از گشت. ار.شاد و مردان همیشه فارغند و آزاد.

گاهی اوقات می ترسم از قدم زدن در شهر و هم صحبتی با مردم.

به قول دکتر حسین عشایری که چه نیک گفتند: "حماقت وقتی جمعی بشه، ناپدید میشه"


باران نوشت: عجیب این روز ها دلم همچین مکانی میخاد که مال مال خودم باشه




و این آهنگ که صفا بده به این خونه.

خلاصی


بعضی اوقات توی زندگی بد جوری منگنه شدیم به موقعیتها و بدبختی هامون. فکر می کنم باید یک بار هم شده مثله پانچ عمل کرد، اون موقعیت رو کند و انداخت دور و خلاص شد. همین !!!!!!!