ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

امشب را راحت بخاب


همیشه ازین حس لعنتی وحشت داشتم تا در بیمارستان ملاقات کسی بروم که ناتوان تخت را به آغوش کشیده و با ایما و اشاره و اشکهای توی چشم، خوشامد می گوید به ملاقات کنندگان. وحشتم برای این بود که بشنوم دیگر نیست و  ازین دنیا پر کشیده به ابدیت.

با این حس لعنتی به ملاقات عمه نرفتم تا به خانه برگردد و آنجا ملاقاتش کنم اما رفت...

عمه جان راحت شدی ازینهمه رنجی که این همه سال شاهدش بودم و تو ناتوان و نالان از اطرافیان همه را به جان خریدی تا یک روزی مثل امروز بدن بی جانت را در خاک بگذارند و همه بگویند:

چه حیف شد که رفت

خیلی رنج و مرارت کشید در زندگی

بچه ناخلف بد است

بیچاره شوهرش

کاش زودتر اقدام می کردند برای درمان

اگر ...

کاش ...

اما عمه جان خوشحالم که در حد خودم برایت برادرزاده بودم، نه کمتر و نه بیشتر .

عمه جان از امشب دیگر آسوده می خابی نه از سرم خبری هست نه از دستگاه نه از درد و رنج.

آسوده بخاب ...



دوستانم نظرات را می بندم که بدترین جمله برایم در دنیا واژه ی تسلیت است چرا که تکرارش حالم را بد و روزهای بد را برایم زنده می کند اما تقاضا دارم برای روح عمه ام فاتحه ای بفرستید اگر زیاده خاهی نباشد. ممنون از لطفتان.

به به چه مدیری


نام این مرد هاروکا ایشیماتسو است.
او مدیرعامل ژاپن ایرلاینز است. یکی از ده ایرلاین برتر جهان.
او برای اینکه کارمندان شرکتش اخراج نشوند، حقوق خودش را کاهش داد.
از سال 2007 تابحال، حقوق او حتی کمتر از حقوق خلبان های زیردستش است.

او با اتوبوس به سر کار می رود.
موقع نهار، او مثل بقیه کارمندان در صف می ایستد.
او دفتر کار ندارد. میزش در سالن، کنار بقیه کارمندان است.



اما تو رشت هر کی شهردار میشه بعد یه مدت ناپدید میشه. یه پولی از دخل شهرداری بر می داره د برو که رفتیم. کلن همچین گیلانی خوشبختی هستم من. والا



برگشتم

هفته ی گذشته در تعطیلات کارخانه به سر می بردم. کلی خوشحال و سرمست ازین تعطیلی یک هفته ای و با کلی برنامه ریزی برای بیرون شهر و مطالعه کتاب و دیدار با دوستان قدیم و جدید، تعطیلاتم را شروع کردم. جمعه و شنبه را که کل ایران تعطیل بودند و برنامه ها را از یکشنبه بازنویسی کردم البته در ذهنم. دریای بیکران نازنینم تشریف آوردن رشت و من شرمنده از اینکه نتوانستم به دیدنشان بروم و قول مساعد به ایشان دادم تا حتمن یکی ازین روز ها قراری برای بیرون از شهر بگذاریم تا با این رفیق ویلاگی یک ملاقاتی داشته باشم. روز های بعد هم این موقعیت برایم به وجود نیامد تا شرمنده این دوست نازنینم باشم.
عمه بزرگ من در اوضاع نامساعدی در بیمارستان به سر می برند و همه خانواده درگیر هستند و حال و روز خوبی ندارند. امیدوارم زودتر اوضاعش خوب شود به خانه برگردد ...
یکهفته تعطیلات بنده تمام شد و امروز بنده آمدم سر کار تا دوباره چرخه اقتصادی این مملکت را با همکاران به چرخش در بیاوریم. والا
کلن برنامه ریزی هم کشک
از تمامی دوستانم که درین یکهفته چه با پیامک چه با ارسال پیام خصوصی و عمومی و هر نوع وسیله ای جویای احوالم شدند نهایت سپاس را دارم و خوشحالم ازینکه در دنیای مجازی دوستانی دارم مهربان که داشتنشان نعمتی است بزرگ.

باور کن


وقتی لگد می زنی

لگد هم می خوری

دیر و زود هم نداره

این قانون زندگیه

باور کن.