اون اوایل که منو و تو داشتیم، یه برنامه ی بفرمایید شام رو داشتیم نگاه می کردیم. یه خانومی که میزبان بود تعریف می کرد دوست داشته یه مرکز ترک اعتیاد تاسیس کنه برای همین رفته برای کار تو یه موسسه ترک اعتیاد تا پرس و جو کنه نحوه ی کار چطوره با اونهایی که اعتیاد دارن و شرایط تاسیس رو هم جویا بشه.
مدیر موسسه از این خانوم سوال می پرسه شما اعتیاد داشتید؟ این خانوم میگه نه و بعد اضافه می کنه حتا سیگار هم نمیکشه.
مدیرموسسه میگه خانوم شما وقتی اعتیاد نداشتی چطور می تونی درک کنی قراره در ترک به آدمهای معتاد چی بگذره؟
دیدم چه نکته ی مهمی رو یادآور شد مدیر موسسه. بعد ها این حرفش آویزه ی گوشم شد برای دردی که من نکشیدم سرسوزنی به کسی نصیحت و وصیت ندم که چیکار کن و چیکار نکن مگه اینکه متخصص باشم تو کارم روانشناسی روانپزشکی.
می دونید تجربه ی هر کی به نظرم مخصوص به خودشه. ممکنه من مرگ عزیز رو تجربه کرده باشم و یکی داره درد جدایی از معشوق رو تحمل می کنه که این درد ها زمین تا آسمون نوع تحمل شون با هم فرق داره. مثل این می مونه من به طرف بگم من عزیزم رو از دست دادم ولی تو می دونی عزیزت اگه از تو دروه حداقل سالمه.
درد هر کی منحصر و مخصوص به خودشه و من نوعی اگه تجربه ش نکردم در جایگاهی نیستم طرف مقابل رو به چیز هایی که نمیبینه و نمی بینم سوق بدم.
یه جمله خوندم از آندره متیوس برام خیلی دوست داشتنی بود: " رسالت من در زندگی تغییر دنیا نیست بلکه تغییر دادن خودمه"
یه دنیا حرف پشت سر این کلمات بود قطعن ...