این روز ها فکرم خیلی مشغوله به زندگی انسانها. به اونهایی که فکر می کنن چون اسمشون اشرف مخلوقاته مجازن هرکاری کنن. وقتی از بالای صخره های رشی رودبار به عظمت سنگها و دره ها نگاه می کردم به اینکه قدرت آدمی در برابر این طبیعت دوزار نمی ارزه پس چرا آدمی اینقدر فکر می کنه قَدَر و نامیرایه فکر می کردم. طبیعت بازسازی می کنه اما انسان ابله خرابکاری...
حرف خیلی دارم اما نمی تونم به زبان بیارم. بغض زیاد دارم
میخام با آهنگ اتفاق روزبه بمانی بمیرم. قفل شدم سر این آهنگ و دلیلش رو نمی دونم ...
خاک کویر رو ریختم توی یه شیشه کوچیک و گذاشتم رو میز کارم
نگاش می کنم و مدام به خودم یادآوری می کنم:
قدرت انسان در برابر قدرت طبیعت هیچه هیچ
ناچیز ناچیز
پس چرا یه عده ای مغرور به قدرتند؟؟؟؟؟؟