ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

از رنجی که میبریم

از 13 سال و خورده ای که کارمندم تو محیط کاری، همکار آقای متشخص ندیدم که بلد باشه به همکارهای خانوم احترام بذاره. از مدیرعامل سابق و فعلی گرفته تا راننده و انتظامات و خدماتی اما یه همکار آقا از سه سال پیش به مجموعه مون اومده که خیلی محترمه. به معنای واقعی محترمه. اون احترامی رو که باید چه کلامی چه رفتاری برای خانومهای مجموعه قایله. من همیشه پشتش گفتم و جلوش هم گفتم که همکار آقا مثل ایشون  نداشتیم توی این سالها.

باقی شون یا سرشون تو کون زندگی دیگرانه یا فضولی حقوق مجردهایی مثل من رو میکنن که با پولم چی میکنم. یه همکار خانوم داریم که همسرش هم توی مجموعه ست. همیشه بهش احترام میذارن. یکبار دیدم خدماتی شرکت توی فنجان براش چایی برده. یعنی من با چشمای از حدقه بیرون اومده مبهوت این حرکتش شدم. نه اینکه به این خانوم احترام بذاره ها نه چون همسر این خانوم سمت مهمی توی شرکت داره و رفته بوده اون روز تو اتاق شوهرش وخدماتی برای خود شیرینی تو فنجان چای ریخته براش برده.

از رفتار راننده و خدماتی که نگم براتون که رفتار اولیه مثل سلام کردن رو بلد نیستن  که شما برید تا آخرش انگار ماها باعث شدیم شغل شون این باشه (هر شغلی برای خودش قابل احترامه و قطعن همکارهای من احترامی رو که به این ها میذارن احترام دریافت نمی کنن از بس اینها بی ادبن).

خلاصه اینکه تو سال 2024 هنوز تفکرات زن ستیزانه توی این مملکت خیلی راحت دیده میشه چون نمی دونم کدوم آشغالی اولین بار گفته مردها جنس برترن.

یه رفیقی دارم تو عکاسی باهاش آشنا شدم. همه چیز تموم و تحصیل کرده ست. یادمه ما با هم میرفتیم عکاسی شوهر عوضیش مثل کاراگاهها می اومد دنبال مون ببینه همسرش با کی رفت و آمد داره. دیگه توی این 4 سال گذشته فکر کنم تمام شجره نامه ی خانوادگی مون رو شخم زده که اجازه داده ما باهاش رفت و آمد کنیم اما دیگه اجازه نداد با گروه عکاسی مون که آقایون هم بودن بره برای تور عکاسی. چند وقت پیش که خونه شون بودم گفت شوهرش رفته تمرین تئاتر دیر تر میاد. حالا من خواستم دهانمو باز کنم یه چیزی به اون پفیوز بگم که اما به حرف شیطان گوش ندادم 

اینا روشنفکرهای جامعه ی ما هستن که تو تار و پود تفکرات شون بافت سنتی شون دست نخورده باقی مونده. حالا اونی که تو رختخواب سر میبره یا با دمبل و چاقو میکشه نمی دونم چی بهشون میشه گفت.

زن

* من آدمهای با انگیزه و امیدوار و پرتلاش رو خیلی دوست دارم و بهشون خیلی احترام میذارم.

آدمهای مزخرف و سختی های زندگی رو خرد میکنن تا به نتیجه برسن.


** جدای از بحث قوانین آشغالی مملکت بعضیها عجب روان ناسالمی میتونن داشته باشن که به راحتی نزدیک ترین شخص زندگی شون رو سلاخی کنن. مسله ی زن کشی چقدر عادی شده توی این مملکت.

 این جامعه با این حجم خشونت و زن ستیزی به کجا میخواد برسه واقعن؟؟؟؟

کویر

خوشحالم بعد سه سال رفتم کویر

به ولله دوباره یکی بیاد بگه بیا بریم کویر حتمن میرم باهاش

چه لوکیشینهایی برای عکاسی داره نگم براتون

اندوهت را بتکان

اندوهت را بتکان

جهان منتظر نمی ماند حالت خوب شود.


ساعت یکربع به 5 صبح اسنپ گرفتم که برم به بچه ها برسم . قبلش یه کاتر گذاشتم توی جیبم. حقیقتن اون وقت صبح که هوا تاریک و بارونی بود ترسیدم خصوصن اینکه اسنپیها تازه یاد گرفتن ازت اجازه میگیرن که لغو سفر بزنیم تا مالیات ندیم.

نشستم تو ماشین و یه آقای جوان بود که یکم از بیخوابی گیج میزد چون ادرس رو داشت اشتباه میرفت. بعد سر صحبت رو باز کرد و دارین میرین ییلاق و و خوش گذرونی (حالا من با لباس کوه اون وقت صبح چرا این فکر رو کرده بود الله و اعلم) گفتم نه آقا دارم میرم کوه با دوستام.

میگه واقعن؟ آفرین به همت تون این موقع پا میشین میرین و یه جوری تعجب کرد که یه خانوم داره میره کوهنوردی 

میگه چطور میرید با گروه و اینا میگم نه آقا با دوستام. میگه من سختمه نمی تونم اصلن راه برم تو کوه میگم آدمی بنده ی عادته. چند بار بری دیگه عادی میشه برات. میرسم به بچه ها سه تا از پسرا رسیدن و منتظر باقی بچه ها هستن. پیاده میشم و سلام و احوالپرسی و تا اینکه توی برف میرسیم به قله و موقع عکس یادگاری کاتر از جیبم میفته و بچه ها کلی میخندن که فلانی تو خطری هستی و ...

بهشون نگفتم زن بودن توی این مملکت استرس زاست. ازینکه پاتو از در خونه میذاری بیرون تا اینکه برگردی.



عدالت یا کشک؟

دارم سند میزنم برای تسویه میبینم توش زده 400 تومن دسته گل برای عروسی فلانی،2میلیون و پونصد تاج گل برای ختم پدر فلان مهندس.

آدم حالش بهم میخوره از اینهمه تضاد توی انسانیت. 

من اعتقاد دارم هر پولی که برای خوشحالی خرج بشه ارزشمنده چون لبخندی به لب میاره، دلی شاد میشه، خاطره ای یادگار می مونه و ...

راست میگن دنیا جای عادلانه ای نیست. اصلن عدالتی وجود نداره و اگه میخاییم مثل آدم زندگی کنیم همیشه باید برای برقراری عدالت بجنگیم.


این عکس غروب روزیه که رفتیم شاه بیل تا بتونیم برای فردا سبلان رو صعود کنیم. هر بار عکسهای اون دو سه روز رو میبینم خیلی خوشحالم که توی تقویم زندگیم سه روز بینهایت ارزشمند رو در کنار دوستان خوبم گذروندم.