وبلاگ دوستانی که ساکن شهر های جنگ زده (چقدر ناراحت کننده ست این کلمه)هستن به روز نشده و این خیلی نگران کننده ست.
امیدوارم هر جا هستن خودشون و عزیزان شون سالم و تندرست باشن و وبلاگ خودشون رو به روز کنن تا ما هم از نگرانی در بیاییم.
آرزو دارم این مملکت رنگ آزادی، شادی، عشق، سازندگی، روز های خوش و ... به خودش ببینه.
استاد خطاطیم تعریف میکرد یکی از هنرجوهاش معلم هنر دوره ی راهنماییش بوده. برای اینکه خجالت نکشه به روش نیاورده که میشناستش.
جلسه ی سوم خانوم هنر بوده که بهش میگه خانوم فلانی شما منو یادتون نمیاد؟ استادم هم میگه نه و ایشون در ادامه سوالش میپرسه که راهنمایی کدوم مدرسه میرفتی و ایشون اسم مدرسه رو میگه و دو زاری معلم هنر میفته که ای واااای من دارم پیش دانش آموز سابقم دوره ی خطاطی میگذرونم
از جلسه دیگه نمیاد سر کلاس.
غرور الکی داشتن خیلی بده خصوصن اینکه فکر کنی در کنار کسی چیزی یاد بگیری که قبل تر ها داشتی بهش چیزی یاد میدادی.