دیدن برنامه های دکتر آز یکی از سرگرمی های منه. به نظرم یکسری از مسایل رو دکتر آز به خوبی در بین مردمش فرهنگسازی می کنه و بهشون یاد میده در مقابله با یکسری از مشکلات چه دیدگاهی باید داشته باشند. به جای اینکه از وقوع مشکل بترسند باید درمان رو یاد بگیرند و جالب اینجاست مردم هم با دیدن افرادی که مشکلات حاد دارند جبهه نمی گیرند بلکه اون رو هم یک انسان می بینند با مشکلات خاص خودش. دیروز یکی از برنامه هاش در مورد بلند قدترین مرد آمریکا بودکه توی همون برنامه نماینده ی گینس با اندازه گیری 2 متر و33 سانتی متر قدش رو در گینس ثبت کرد که رکورد بلند قدترین مرد آمریکا رو شکست.
بعد از اون در مورد کوتاهترین زن و مرد و آمریکا صحبت کرد. بریجیت دختر 20 ساله ای که با 8 کیلو وزن و 70 سانتی متر قد کوتاهترین زن آمریکا و برادر 18 ساله ش بِرد با 99 سانتی متر قد کوتاهترین مرد آمریکا که قهرمان ژیمناستیک ایالت خودشون هم بود رو به استودیو دعوت کرد. مادر این دو بعد از دو ساله شدن بِرد میره به دانشکده ی پرستاری تا بتونه یاد بگیره این دست از بچه ها چه شرایطی نیاز دارن برای نگهداری و چه آموزش هایی باید ببیند با برخورد با اونها. وی چند سالیه یه انجمن تشکیل داده که شامل مادرانی که بچه هایی از این دست دارند تا با آموزش به مادران نحوه ی برخورد و نگهداری از نظر روانی و جسمی رو بهشون آموزش بده. برای من خیلی جالب بود وقتی مادر این دو جوان داشت از کار هایی که در این زمینه برای آموزش به دیگران حرف میزد چه پشتکار و شهامتی داشت، به جای غصه خوردن و زدن تو سر خودش یه راه درست برای غلبه به مشکلش پیدا کرد و آموزش رو در پیش گرفت. شما فکر کنید توی ایران وقتی کودکی مبتلا به یکی از مشکلات جسمی حرکتی و یا روحی روانیه تا آخر عمرش باید توی خونه و دور از دید مردم بمونه و خانواده هم خجالتشون میاد تا به دیگران بگن چنین کودکی رو دارن اصلن. مادران این دست از بچه ها هم بیشتر اوقات نگران و دلواپسن و تمام عمرشون رو هزینه می کنن برای نگهداری شون بدون اینکه کمکی از فرد دیگه ای ازافراد خانواده بخان و یا مشاوره ای در زمینه ی روحی و روانی و کمک و همیاری از فرد تحصیل کرده ای در این زمینه داشته باشن. آفرین به مادر این دو جوان که دست روی دست نگذاشت و یک گوشه ننشست و خودش رو قربانی ندونست بلکه بلند شد و دیگران رو هم تشویق به آموزش و یادگیری کرد.
کم نمی بینم خانواده هایی رو که با داشتن فرزندان سالم و باهوش، شعور شون رو نادیده می گیرن و انواع و اقسام صفت هایی رو بهشون اطلاق می کنند که در ناخودآگاه کودک جا خوش می کنه و باورشون میشه که ناتوانند و بدون کمک خانواده هیچ کاری ازشون بر نمیاد. حالا اگر خدانکرده مشکلات ذهنی و حرکتی و یا ... داشته باشند باید بیایی و روزگارشون رو ببنی که خانواده ها چطور کودکان رو از دیگران مخفی می کنند و با این کارشون روحشون رو نابود می کنند. شاید این بچه ها مشکلاتی داشته باشند که مثل آدمهایی عادی از انجام فعالیتهای روزمره ناتوانشون می کنه اما روح بزرگ و قلب مهربانی دارند که فقط باید دید و درک کرد.
در ارتباط با این موضوع:
فیلم زمانی برای دوست داشتن/ مشکلات کودکی با ناتوانی جسمی حرکتی و ذهنی
فیلم پدرِ آن دیگری/ مشکلات کودکی سالم
از سرویس پیاده شدم به قصد قدم زدن توی این العطش 5 بعداظهر. هر چی جلوتر می رفتم احساس میکردم بیشتر دارم ضعف می کنم و رو به موتم تا اینکه یکهو یه دوچرخه با سرعت نور جلوم ترمز زد و منم یکهو از حرکت واستادم و بعد از چند ثانیه ای مکث، رو کردم به دوچرخه سوار و بهش گفتم وای من اصلن ندیدمتون. اون بنده ی خدا هم فقط با حالت شرمندگی گفت ببخشید و به راه خودش ادامه داد. من نمی دونم جای دوچرخه مگه تو پیاده رویِ؟ والا اونایی که مثه من چش و چال درست و حسابی ندارن و نبینن این دوچرخه سوارا رو که باید زخم و زیلی بشن و یحتمل دارفانی رو وداع کنن که
همیجور سلانه سلانه می رفتم و بعد از اون حرکت دوچرخه سواره کاملن ضعف از تنم رخت بربسته بود و حواسم حسابی جمع دور و برم بود تا دوباره اتفاقی مشابه برام به وجود نیاد که رسیدم به یک دکه روزنامه فروشی و مجله 40 چراغ رو دیدم و برش داشتم و ورق زدم. مطالب خوبی داشت خصوصن از هر نسلی توش نوشته شده که آدم رو ترغیب می کنه به خوندن.
وقتی عکس کیمیا علیزاده رو دیدم رو جلدش یاد دختر عموم افتادم.دخترِ دخترعموم چند ساله به طور حرفه ای کاراته کار می کنه. مادرش تعریف میکرد چند روز پیش شقایق رفته بود باشگاه هر چی زنگ میزدم گوشیشو جواب نمی داد و من هم مدام شماره شو می گرفتم تا اینکه باباش اومد خونه. بهش گفتم آژانس بگیر و سریع برو ببین این بچه کجا مونده که جواب زنگامو نمیده. تو همین حین شقایق زنگ میزنه منم هر چی از دهنم دراومد بهش گفتم که چرا گوشیشو جواب نداده. بچه ی بیچاره هم گفت مامان من تو باشگاه که گوشی نمی تونم ببرم تازه الان اومدم بیرون و زنگاتو دیدم. بعد اینکه حرفای دخترعموم تموم شد بهش گفتم ببین نسرین جون این بچه دو فردا مدال میاره برای خود شما خوب میشه دیگه. کلی اسم و رسم در می کنین. دختر عموم هم لبخند رضایتمند موذیانه ای زد و گفت خدا کنه.
هر ورزشکاری جدای از تلاش و پشتکار و زحمت خودش حتمن حامی خوبی مثل خانواده ی دلسوزش داره که همه جوره هواشو دارن حتا اگه قهرمان نشن. اونان که توی شکست و سختی می دونن بچه هاشون چی فشار هایی رو دارن تحمل می کنن. این عزیزان وقتی قهرمانن مال مردمن و اسمشون همیشه هست و وقتی شکست می خورن مال خانواده هاشونن و میرن تو حاشیه. خدا حامی هاشون رو براشون حفظ کنه که همه رقمه کنارو پشتیبان عزیزانشون هستند چی بی مدال و چی با مدال.
من همیشه و همه جا گفتم برای اینکه بتونیم درد یکی رو بفهیم باید درد کشیده باشیم و بر اساس عقاید خودمون در مورد درد کسی نظر ندیم. خوشبختانه زندگی اونقدر برای من درس داشته تا بتونم با فهم حداقلی م اتفاقات رو درک کنم. فکر می کنم خیلی طبیعیه که وقتی کسی به عزیزتون بی احترامی و حتا دست درازی کنه شما هم برای حمایت ازش اقدام می کنید و به طرف مقابل می فهمونید که نامبرده همچین بی کس و کار نیست.پس این میشه که شما از حریمت دفاع و دست درازی رو برای غریبه ممنوع می کنی و گاهی هم شده شاید جونت رو هم بدی.
من برای جنگ 8 ساله ای که کلی شهید دادیم و سربازای وطنمون حالا از هر قوم و دینی که بودند احترام ویژه ای قایلم و آزادی وطن بی شک مدیون شهیدان و رزمندگان واقعی این مرز پرگهرِ (با فیلم آژانس شیشه ای کلی گریه کردم بخاطر مظلومیت هر دوتا شخصیت فیلم). یادمه کلاس دوم بودم یه دوست داشتم سکینه که باباش جانباز جنگ بود. بنده خدا گاهی موجی میشد و ناخوداگاه رفتارای غیرمتعارفی از خودش نشون میداد. یک روز سکینه که اومد مدرسه تا بالای زانوش باندپیچی شده بودکه گویا پدرش بعد از عصبانیت چاقو رو تو پاش فرو می کنه.(بنده خدا موجی بود و این کارش خیلی اتفاقی شد چون سکینه دم دستش بود)
سکینه دوست صمیمی من بودم بطبع ازین موضوع خیلی غصه خوردم تو 8 سالگی و هر وقت که حرف از جنگ میشه یاد سکینه می افتم.خب پدر سکینه برای مملکت رفت و جنگید و خانواده جانباز لقب گرفت اما حتمن کسی از سختی های خانواده ش خبر نداره و نخواهد داشت و هیچوقت کسی جز درد کشیده ها جای اونها نخواهند بود.
نمی دونم خبر ضرب و شتم بخشدار محترم ماسال رو خوندید یا دیدید؟ این پدر برای اینکه به فرزندش آسیب رسیده اومده برای دفاع ازش، ضارب رو به باد کتک گرفته و بعد با ماشین دولتی برده به یه جای نامعلوم که دیگه توی فیلم نیست و باقی ش رو خدا می دونه و ضارب و بخشدار ماسال. خیلی سختِ ببینی عزیزت سختی کشیده و تو نبودی و حالا که هستی و قدرت داری همه ی سعی ت رو می کنی تا به بهترین نحو ممکن ازش دفاع کنی تا دیگه کسی جرات نکنه بهش نگاه چپ کنه و او هم مطمئنه که یک حامی بزرگ و قوی داره. غافل ازاینکه وقتی یه دوربین ساخته دست همین بشر رفتاراین بخشدار رو ثبت و ضبط کرده، دوربینی بزرگتر هست که همه ی ما رو زیر نظر داشته باشه و گریزی هم ازش نیست.بی شک هیچیک از اتفاقات این زندگی بی علت نیست و هیچ عمل طبیعت بی حکمت، پس تا هستیم بفهمیم و درک کنیم.
حالا بخشدار ماسال خوب میدونه درد چیه. امیدوارم اونای دیگه هم یه درد هایی رو احساس کنن تا درد دیگران رو خوب بفهمن.