خانواده ی شوهر خاله م اهل مازندران هستن. ازسری اول پایتخت بیننده ش هستم برای اینکه رفتار های خانواده ی معمولی و کلن شخصیتهای اون مجموعه خیلی به فامیل شوهرای خاله م نزدیکه. مزاحمت های فامیلای نقی به بهانه آشتی ارسطو و نقی برای هما خصوصن برای صبحانه، دخالت تو کار همدیگه، دورهمی های بیخودی، دخالت تو ازدواج و وصلت دو نفر آدم. کلن میشه گفت داستانهای فامیل شوهر خاله م با پایتختی ها فرق نداره، همش توش خنده است و آدماشم که فان و دوست داشتنی اند. یه جور دلگرمی و امیدواری میشه گفت توی پایتخت برای بیننده هاش به وجود اومده که هر بار با ولع بیشتری جذبش میشن. وقتی ارسطو یاد میگیره با اون همه اتفاقای ریز و درشت زندگیش تکرار کنه توی دل همو خالی نکنین این یعنی ارسطو زندگی کردن رو یادگرفته و میشه یه پواَن مثبت برای پایتخت.
دیشب که نفس تو سینه مون حبس شده بود تا داعشی ها میخان چه بلایی سر اون آدما بیارن میشه گفت خیلی از ما بیننده ها حس تجاوز و تعرض به حریم رو خوب درک کردیم. اینکه تو خاک خودت باشی اما نتونی نفس بکشی، نه که بخای نفس نکشی نه اجازه نداشته باشی نفس بکشی، دردناکه.
پایتخت این بار از بالا بدجور خورد زمین. درسته ما ذهن تاریخی جلبک واری داریم اما حتمن خیلی هامون یادمون می مونه توی بلبشوی خوشی اول سال 97 خیلی اتفاقا نذاشت که پایتخت با اون مردم ساده و دوست داشتنی اعصاب خوردکن، پایتخت باقی بمونه. امید مردم رو گرفتن کم از اختلاس و دکل دزدی نداره. اگه درمان نیستین حداقل درد نباشین، غده ی سرطانی نباشین. خدا میگه حق الله رو می بخشم اما حق الناس رو نه ...