روز تولدم میخواستم مرخصی بگیرم اما نشد. اومدم سرکار بعدش باشگاه بعدش کارهای دیگه ساعت شد 11 شب که مثلن رفتم بخوابم اما تا12 و خورده ای وول خوردم تو جام. سال بعد اگه پول کافی داشتم اون مدلی که دلم میخاد تولدم رو میگیرم. والا
خستگی و بیخوابی تو تنم مونده. فردا هم باید برم کوه. سختمه چیزی درست کنم برای ساندویچ.به سرم زده لقمه ی نان و پنیر و گردو چندتایی بذارم برای مسیر پیمایش. راستیتش من آدم غذا بخوری نیستم نه تو کوه نه تو سفر. هر بار رفتم و برگشتم لقمه ها راهی سطل زباله شده یا دادم بچه ها گرسنه شون بوده خوردن.
تو سرویس یکم بخوابم شاید نظرم عوض شد و چند تا کوکو درست کردم
الان به سرم زده باشگاه هم نرم امروز