دیشب فکر های خوبی به ذهنم رسید.
انگاری از دل این فکر ها میشد یک رُمانَک در آورد.
عاشقانه ی عاشقانه مثل تمام عاشقانه های دنیا.
در سرزمین کدر و سیاه
به دنبال شفافیت بودن سخت است
اگر هر چقدر هم تلاش کنی.
اینجا دیگر کاری از امیدواری بر نمیآید
مگر آنکه خود تلاش کند تا شفاف شود.
یک کفش خریده ام تازگی
با آنکه اسپرت- کالج است
اما کلی صدا می خورد
خصوصن زمانیکه روی سرامیکهای محل کارم راه می روم
مغز آدم درد می گیرد.
خوبی این کفشها این است که در غروب دلگیر پاییز
آدم خودش را از یاد نمی برد.