انگشتر محبوبم رو که یک سنگ دلربا داشت از دیروز گم کردم. خیلی هم دنبالش گشتم اما نتونستم پیداش کنم. این دومین انگشتر دلرباییه که گم می کنم. همونطور که داشتم لای وسایلام دنبالش می گشتم یاد حرفهای مادر مائده افتادم که می گفت:
مائده نمی خواست بره مدرسه و خودش رو میزد به خاب اما بهش گفتم که امروز رو بره. آخه آموزش و پرورش 13 روز اضافه برای دبستان انزلی زده با اینکه مدارس تموم شده بود. وقتی بردمش جلوی درِ مدرسه برام بوسه فرستاد و رفت داخل. ساعت 10/30 صبح بود که مدیر مدرسه دبستان رو تعطیل می کنه و بچه ها رو می فرسته بیرون اما از مائده خبری نیست که نیست. الان 13 روزِ که ندیدمش.
هنوز 24 ساعت هم نمی شه انگشترم گم شده اما من هنوز دنبالشم با اینکه می دونم توی خونه و یه جایی انداختم که درصد پیدا شدنش بالاست.
مادرِ مائده این روز ها برای نبود موجود با ارزش زندگیش چه می کنه؟ فقط خدا می دونه و بس ...
جوانی پُلی ست میان کودکی و پیری. خوشبخت آن کسی ست که این پُل را به سلامت بگذراند. روز جوان مبارک.