امروز مرخصی گرفتم برم یکم برای خودم خرید کنم و
توی هوای آفتابی گشت بزنم.
بیدار که شدم لباس حاضر کردم برم بیرون
هی کانالا رو بالا و پایین کردم ،سر چرخوندم دیدم ساعت شده
دوازه و نیم.
منصرف شدم گفتم سه به بعد می رم بیرون.
مشغول درست کردن ناهار شدم.
بعد از ناهار هم خونه رو مرتب کردم،بعد چرتم گرفت.
یه چرت یه ربعه زدم.
بیدار که شدم داشتم آماده میشدم برم بیرون که عمه م اومد خونه مون.منم به خودم گفتم الان برم بیرون ناراحت میشه چون بعد مدتها اومده خونه مون. اینقدر نشست که هوا تاریک شد. بازم منصرف شدم برم بیرون.
مشغول فیلم دیدن بودم که مامانم گفت میری نون بگیری?
هیچی دیگه مطمئن شدم مدیرم راضی نبود دیروز بهم مرخصی بده.
و اینگونه بود که مرخصی در جوار خانواده و به کار خانه ختم شد.