خواب نبود که کابوس بود.
ساعت سه و خورده ای شب با کابوس اینکه اسمم دوباره توی لیست امتحان رانندگی شهرِ از خواب بیدار شدم.
خیلی دردناک بود
چالش زیاد تو زندگی گذروندم اما لامصب این امتحان شهر بزرگترین چالش زندگیم تا به این لحظه ی عمرم بود.
چرا ما اینقدر تو سریال ساختن خصوصن طنز ساختن ضعیفیم؟
اونقدر که حتا تو زندگی روزمره خودمون هم یادمون رفته بخندیم. البته بعضی ها مسلکشون بهم خندیدنه نه با هم خندیدن..
بشدت بهتون توصیه می کنم در روز یکساعت وقت بذارید برای خنده و طنز و شاد بودن توی زندگی حتا شده با دیدن سریال طنز غیروطنی. این سریال ها حتا قسمتهای ناراحت کننده و احساسی ش هم با طنز همراهه.
همکارمون ماه عسل ازگرجستان برامون شکلات آورده بود. وقتی اومد تعارف زد و در جعبه رو باز کرد عکس شکلاتا منو پرت کرد تو اصفهان و منم با کلی ابراز خوشبختی برای همکارم و بانو سوتی دادم و گفتم تشریف بردید اصفهان؟
ایشون هم گفتند نه با اجازه رفته بودیم گرجستان و بنده هم برای اینکه سوتی داده شده رو جبران کنم یه به به بزرگ گفتم و براشون آرزوی خوشبختی کردم.
شکلات مزه فرمند خودمون رو میداد اما بسته بندی و طرح روشون عالی بود که هر کدوم از آثار تاریخی گرجستان روش نقش بسته بود و من غبطه خوردم ازینکه ملکت ما با اینهمه زیبایی و آثار تاریخی ثبت شده در یونسکو، بسته بندی های زیبا و شکیل برای محصولاتش نداره. تابستون شرکت مهمان چینی داشت، من رفتم براشون گلیم خریدم. چی گلیمی بود زیبا و عالی کار دست اما اینقدر بد روی هم چیده بودن که خط افتاد بودو بسته بندی مناسبی هم نداشت. فروشنده پیشنهاد داد برم یه جعبه بخرم و گلیم ها رو جداگانه بزارم توش و من همچنان محو در افق داشتم به حرفهاش فکر می کردم که چطور گوشت میفته دست گربه و کسی هم ککش نمی گزه.