فصل دوم سریال دروغهای بزرگ کوچیک رو دارم می بینم. سَلِست که خیانت دیده و مدلین که خیانت کرده. سَلِست فرزند حاصل از خیانت و مادرش جین رو پذیرفته حتا از ارثیه ی پِری (همسر مرحومش که به قتل رسیده) مبلغی بعنوان حق تجاوز رو به جین بخشیده. اِد همسر دوم مدلاین به خاطر خیانتی که دیده شاید به فکر اینه خونه رو ترک کنه.
مادر پِری وارد داستان شده. بانی که همش بعد از ماجرای جشن کابوس می بینه و سردرگمه. میخوام بگم زن بودن خیلی پیچیده ست. هر مردی اگه ادعا می کنه جنس برتر و قدرتمندتره فقط یک روز جای نقشهایی که یک زن توی زندگیش داره و دردهایی که تو زندگیش می کشه باشه تا معنای برتری رو خوب درک کنه.