یک روزهایی هست که حال آدم خوب نیست. بقول چرچیل سگ سیاه به دنبال آدم افتاده و می خواهد روان آدم را تکه و پاره کند. در دنیا زیبایی نیست و یک حس کرخت بودنی هست که شبیه غرق شدن در سیاهیهاست. این روزها چکار می کنید؟
یک تجربه خوب من این است که باید یک کار خوبی کرد، کاری که شما خوبش می دانید، تا حال آدم خوب بشود. برای من وقتی سگ سیاه به سراغم می آید، یک کار خوب خوشحال کردن یک آدم غریبه است. مثل امروز صبح، که برایم به یک صبح زیبا تبدیل شد.
اینجا استارباکس ایستگاه شروع روز است. خیلیها می آیند تا سر راه قهوه ای بخرند و کیکی بگیرند برای صبحانه. صف ماشینها در گذرگاه قهوه خانه شلوغ بود و من هم فکرم درگیر کار و آماده کردن کلاس آنلاینم و مقاله عقب افتاده و پروژه هایی که دارم، نگرانی درگیری در منطقه و تنشهای سیاسی ایران هم که همیشگیست و تمامی ندارد. نگران خانواده، فامیل و هزار فکر درباره آینده ای که نمی دانم چگونه است. سگ سیاه از آن دور داشت می دوید تا روانم را گاز بگیرد.
بجای صبر کردن در صف ماشینها پارک کردم و رفتم توی مغازه. سفارش قهوه دادم و بعد برگشتم از مرد پشت سرم، که بعدا فهمیدم اسمش کارلوس است، پرسیدم «اجازه می دهید مال شما را حساب کنم؟» او هم یک فنجان قهوه داشت می گرفت. خندید و تشکر کرد. پول را دادم و رفتم انتهای بوفه قهوه خانه منتظر قهوه ام. کارلوس آمد و خوشحال بود. پشت سرش یک خانم و پسرش آمدند و از کارلوس تشکر کردند. کارلوس گفت «کار خوبت را پاس دادم به اینها و قهوه شان را حساب کردم» بعد آقایی آمد از آن خانم تشکر کرد. خانم برای تشکر قهوه فرد پشت سری را حساب کرده بود. همه همان پولی را داده بودند که معمولا می دادند . ولی حالا هر کدام یک هدیه به یک نفر داده بود و قهوه اش را هم داشت.سگ سیاه فرار کرده بود و دیگر صدای زوزه اش نمی آمد. دنیا قشنگتر بود و کارها به نظر قابل مدیریت و انجام شدنی.
گاهی شاید بجای اینکه فکر کنیم دنیا زشت است و غیرقابل بجای اینکه اسیر ترسها و نگرانیها بدانیم باید فقط یک کار کوچک و خوب بکنیم. تا دنیا نه قابل تحمل تر بلکه زیباتر به نظر برسد. خدا را چه دیدی شاید کار شما اولین قطره باشد برای جاری شدن یک رود. خودتان و کارهای خوبتان را دست کم نگیرید. همیشه می توانید دنیا را قشنگتر کنید.
منبع: اینجا khiabanforsat@
*با توجه به پست قبل که یک روزه نظرات رو باز گذاشته بودم و با توجه به آمار بالا نظری دریافت نکردم (شاید هم دریافت کردم اما نیومد) تصمیم گرفتم که فقط بنویسم و منتظر نظر کسی نباشم (تا این حد دیکتاتورم )
* بعضیها اینقدر سطح شون پایینه که آدم حالش بده میشه باهاشون اصلن حرف بزنه چه برسه جواب شون رو بده.
*آیا فایلهای صوتی دکتر هلاکویی رو گوش دادین؟ من خیلی از تحلیل ها و مواردی که عنوان میکنه خوشم میاد. یه خانوم مجرد تماس گرفته بود میکفت دکتر همه ی دوستام ازدواج کردن بچه دارن ولی من تنهام هنوز. دکتر هلاکویی از ش پرسید چند سال داری گفت سی و چهار سال. از تحصیلات و شغلش و محل سکونت و تعداد خواهر برادراش سوال کرد و اونم گفت شاغله تو امریکا متولد شده دو تا خواهر بزرگتر از خودش داره دانشگاه نرفته با خودش حساب کرده ازدواج میکنه و بچه دار میشه و ...
دکتر هلاکویی با یه مکثی بهش میگه اول اینکه 34 سال دیر نیست برای ازدواج دوم اینکه آخه تو سال 2019 اونم تو امریکا چی با خودت حساب کردی که گفتی تحصیل نمی کنم شوهر می کنم و ...
یه آقایی زنگ زده میگه من با همسر دوستم بیشتر با خودش صمیمی هستم دکتر هلاکویی میگه خب چی بهم میگین؟ دوستت مشکوک نمیه به روابط تون. گفت نه آقای دکتر خانومش بهم از زندگی شون میگه و اختلافاتشون و .. دکتر هلاکویی هم برگشت بهش گفت من صحیح نمی دونم هیچ زن و مرد متاهلی با جنس مخالف شون در مورد زندگی زناشویی شون با هم درد و دل و مشورت کنن چون اصلن صحیح نیست و ...
اینم از آدرس کانال دکتر هلاکویی (حالا نمی دونم خودشون مستقیم مطالب رو میزارن تا ادمین این کار رو انجام میده اما فایلهای صوتی دکتر هلاکویی هست)
t.me/Farhang_holakoue
محمد رضا شعبانعلی:
همیشه هر وقت هر یک از دوستانم در زندگی شخصی یا کسب و کار خود، در حال رشد و پیشرفت است و لبخند و تشویق دیگران، چشم و گوشش را پُر کرده است، تعبیری را از نیچه وام میگیرم و به او میگویم:
«مراقب باش که برای مردم، نه بند مهم است و نه بندباز؛ بلکه این هیجان بندبازی است که آنها را به بند خویش کشیده است. سقوط تو از بند برایشان، همانقدر جذاب است که بندبازیات. گامهای روی بند را نه به خاطر همهمهی تشویق آنها، که برای لذت خودت بردار تا وقتی پایین افتادی، لبخند همچنان بر لبانت باقی بماند.»