ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

دو اسمی ها

چند وقت پیش تصمیم گرفتم برم نامی رو که تو شناسنامه دارم به همین نام فعلی که در منزل صدام می کنن، تغییر بدم. بعد نشستم با خودم فکر کردم کلیه مدارکی رو از بدو تحصیل دارم رو هم باید تغییر بدم. بعد ترش با خودم فکر کردم کی وقت داره اینهمه کار رو انجام بده، همون اسم تو شناسنامه بمونه موردی نداره حتا کلی هم به شخصیت بنده هم نزدیکه.
بعد بعد تر وقتی این رو خوندم اصلن کلی راضی شدم به همون اسم تو شناسنامه. والا
نکته نوشت: در حال حاضر بنده سه تا اسم دارم: یکی شناسنامه ای جهت کار های اداری و رسمی/ یکی داخل منزلی جهت صدا زدن توسط خانواده و دوستان و آشنایان و دیگری هم نام وبلاگی من باب مذاکره و مراوده با دوستان مجازی. لازم به ذکره هر سه تا اسم به شخصیت بنده نزدیکه
شما چند تا اسم دارید دوستان؟؟؟؟؟ به شخصیت تون نزدیکه آیا این اسامی؟؟؟؟؟؟

* زاد روزت مبارک مهرآفرین. کلن هر چی آرزوی خوبه مال تو . خاهر ما نمیخاستیم کادوی آنچنانی بفرستیم برات رفتی کامنتدونی رو بستی.
** ممنون از همه دوستانی که نقاشیهاشون رو برای من ایمیل کردند. بهمین زودیها نقاشیها رو میزارم.

عجب آشفته بازاریست دنیا

وقتی خا*تمی رییس جمهمور شد من یه دختر 14 ساله بودم که دو تا چیز برام در اولویت بود: درس و فوتبال

من عاشق علی دایی بودم و همیشه برام الگو بود که تونسته از اردبیل پاشه بیاد تهران و هم شریف درس بخونه و هم آقای گل ایران باشه. تب و تاب فوتبال و جام جهانی کل ایران رو برداشته بود و شاید برای مردم سیاست زده ی ما که بحران جنگ رو از سر گذرونده بودن فوتبال یه نقطه ی امیدی بود برای شادی و شادمانی.

خا*تمی تو دانشگاه سخنرانی میکرد و جوانان براش هورا می کشیدند و من غصه دار ازینکه چرا تیم ملی بازی مقدماتی رو باخته بود و  شدید عصبانی بودم. روز ها گذشت تا اینکه ایران با گل خداداد عزیزی رفت جام جهانی و مردم تو خیابونها ریختند و همه خوشحال بودند.


  ادامه مطلب ...

پاییز مبارک

عقربه های ساعت عجیب به دنبال هم می دوند در یک ماراتنی بی بازگشت. گویی تا یکدیگر را پس نزنند آرام و قرار نمی گیرند.
عقربه های ساعت نمی دانند چه لحظه ها، روز ها، فصلها و سالهایی را برایمان رقم می زنند.
عقربه های ساعت اگر چه کوتاه و بلندند، اگر چه بازیگوشند و پی بازی، اگر چه بی تابند تا بهم برسند اما برای ما دنیایی نشانه اند.
عقربه های ساعت هر روز همان راه را طی می کنند اما برای ما روز و راه و زمان یکسان و یکرنگ و یک اندازه نیست....

* پاییز، فصل ترنج و نارنج، رقص برگهای هزار رنگ، پرواز پرنده های مهاجر، دینگ دینگ زنگ مدارس و آغازش، که ماه مهربانیست بر همگان سبز باد.

** یار دبستانی من اینجا

***
مائده جان زادروزت خجسته. هر چی آرزوی خوبه مال تو  


بعد نوشت: این کامنت خاهر بهار خیلی به دلم نشست. حرفشو قبول دارم

اول مهر سوار تاکسی بودم یه پسری زنگ زد برنامه ورزشی رادیو گفت من خیلی ناراحتم که دیگه مدرسم تموم شده خندم گرفت به راننده گفتم آره جون خودش.
اما در کل به این فکر کردم ادما همش وابسته به گذشته امن هستن اون باید خوشحال میبود که یه سیر طبیعی رو طی کرده شایدم بخاطر جو الان اقتصادی بایدم ناراحت میبود.