نوجوون که بودم و در حال رشد و یادگیری و تضاد تفکر با دیگران و اختلاف نظر، هر کی بهم می رسید می گفت:
پل های پشت سرت رو خراب نکن.
امروز که نگاه می کنم به گذشته می بینم چه خوب شد که پلهای پشت سرم رو خراب کردم. اگر پلی استحکام و ظرفیت و استواری نداره همون بهتر که خراب شه، بریزه، نابود بشه، از بین بره چون برگشت به اون طرف پل که پره از ترس و تردید و دلهره و نا امیدی، فایده ای نداره.
گاهی فقر لباس کهنه و شکم گرسنه نیست.
گاهی فقر اجاره نشینی و قسط و بدهی نیست.
گاهی فقر نداشتن ماشین و ویلا و مبلمان جدید نیست.
میدانی، شاید همه ی اینها فقر باشد اما بالاترین فقر نادانی ست.