ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

تا نگاه می کنی ...

بعد از مدتها تو همایشی که با کمک دوستان و به صورت مشترک در مورد رموز موفقیت برگزار کرده بودیم، دیدمش. آخه خیلی به مباحث روانشناسی علاقه داشت خودش دانشجوی کاردانی در رشته آموزش ابتدایی بود. کنار در ورودی سالن همایش همدیگه رو به آغوش کشیدیم.

گفت: باران دو تا خبر خوب برات دارم

  

گفتم: بگو ببینم غزل جان

گفت: هم کارشناسی مشاوره قبول شدم و هم قراره مامان بشم.

از خوشحالی زیاد دوباره همدیگه رو به آغوش کشیدیم و بهش گفتم پس قراره خاله بشم.

غزل دختری بود با اطلاعات عمومی بالا که در مورد هر موضوعی با دلیل و منطق صحبت می کرد. غزل دختر بزرگ خانواده بود و بعد از مدتها قرار بود کودکی به جمع خانوادشون اضافه بشه و بهمین دلیل خانواده روز شماری می کردن اون روز رو خصوصن بابای غزل که همه ی زندگیش خانواده و سه تا دختراش بودند.

دو هفته بعد از همایش با یکی از دوستان رفتیم به یک نشست در شیراز تا زمانی که برگردم از خیلیها خبر نداشتم خصوصن که یکی از آشنایان خانوادگی غزل از دوستان نزدیکمون هم بود. موقع برگشت هر قدر تماس گرفتم به محل کارمون تا ازین دوستمون با خبر بشم نتونستم پیداش کنم. وقتی رسیدیم خونه از خاهرک که جویا شدم چه خبر بود و شما ها چرا جواب سر بالا به آدم می دید. گفت: غزل مُرد...

غزل زیبا روی ما بعد از برگشت از عروسی بهمراه همسرش تو جاده تصادف میکنه و حتا دکتر ها کودکی رو هم که باردار بود رو نتونستند زنده نگه دارند.

غزل 5 ساله دیگه بین ما نیست...

کاش تا زنده ایم به یاد هم و در کنار هم باشیم ...


حرف های ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی: وقت رفتن است...

 باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آنکه باخبر شوی...

 لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود...

 آی...ای دریغ و حسرت همیشگی!

ناگهان، چقدر زود دیر می شود!

زنده یاد دکتر قیصر امین پور