چند روزی میشه که سر و دست و پا و گردن و گلو و سینوس هام با هم درد میکنه و توانی برای من نگذاشته. خدا رو شکر همین چند روزه کارم کمه اینجا و میتونم یک نفسی بکشم. شنبه به حالت زار افتاده بودم و دیگه رمقی برای راه رفتن نداشتم. رفتم دکتر و با خیل زیادی از کسانی که بیمار بودند، روبه رو شدم. بعد از 45 دقیقه رفتم داخل اتاق آقای دکتر و ایشون با معاینه ای که انجام دادند، متوجه شدند ویروس ناشناسی مهمون بدنم هستند و باید سرم و آمپول نوش جان کنم. در ضمن آقای دکتر یک ورق قرص و شربت هم تجویز نمودند که بایستی هر 8 ساعت می خوردم. خانوم تزریقاتی وارد اتاق شد و با تحکم خاصی گفت که دراز بکشم تا بتونه آمپول و سرم رو تزریق کنه. اینقده با قساوت قلب تمام سوزنها رو فرو کرد در بدنم با اینکه سه روز میگذره هنوزه که هنوزه جاشون درد میکنه. دارو ها رو هم سر موقع میخورم اما هیچ تغییری در حالم ایجاد نشده و جالب تر از همه اینکه در یک ساعت مشخصی از روز دچار خاب آلودگی میشم اساسی. امروز ساعت 10 که وقت خوردن شربت شد ناخودآگاه به توضیحاتش روی شیشه نگاه کردم که نوشته بود: "این شربت باعث خواب آلودگی میشه و اگر کاری انجام میدید که نیاز به تمرکز داره از خوردنش صرف نظر کنید." 
من آدمی هستم که هر جا موقعیت خابیدن داشته باشم، کوتاهی نکرده و حتمن یه چرتکی حتا 10 دقیقه ای میزنم. اصلن خابیدن چیز خوبیه. یه احساس بی خیالی و یه حس خوبه که آدم تجربه ش می کنه. دوستی تعریف می کرد: برادر من هر زمان که به مشکلی بر می خوره فقط میخابه یکروز نهایتن دو روز و ما همیشه با تعجب ما رو به رو میشد. خب بعضی از آدمها هم با خابیدن مشکلشون رو حل می کنن. همه که مثل هم نیستند.
به قول رضا عطاران که تو "فیلم خابم میاد" می گفت: اگه از من بپرسید خوابُ بیشتر دوست داری یا بیداری رو,
حتماً میگم خواب. خواب چیزه عجیبیه، واقعاً خوبه، اصن یه جوریه، انگار هم هستی هم نیستی. این بی فکری و بی وزنیه تو خوابُ که چیزی از دورو وَرت نمیفهمی رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم. ولی کاریش نمیشه کرد. باید بیدار شیم. مشکله منم همیشه …… درست از همین جا شروع میشه.
وقتی چشامو باز میکنم، وقتی متوجه میشم هنوز زندم، دوباره تنهام.
مجبورم ادامه بدمو چیزی ام راضیم نمیکنه، حتی کار هر روزه ای که انتظارمو میکشه و یه وقتی عاشقش بودم.