ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

پستهای جک و جونوری

هر وقت پنجره ی اتاق محل کارم رو باز می زارم تا کمی از سرمای کولر در امان باشم و هوای اتاق عوض شه، یکهو این جانوان موذی بالدار و پرنده و ... پرواز کنان، ویزویزکنان میان تو اتاقم (محل کارم چون شهرک صنعتیه، درخت زیاد داره یعنی یه منطقه ی جنگلی بکر و ناب تبدیل به شهرک صنعتی شده. وا مصیبتا ). چند روز پیش پنجره رو تا آخر باز گذاشته بودم و داشتم کار هامو انجام می دادم که یکهو یه پرنده (بچه گنجشک بود، بچه کلاغ بود، بچه کبوتر بود، نمی دونم که) اومد تو اتاقم و پرواز کنان به این طرف و اون طرف می رفت. حالا از یه طرف من می دوم و از یک طرف اون پرنده تقلا می کنه تا راه فرار پیدا کنه. اون حیوون بالاخره مسیرش رو پیدا کرد و رفت اما بدنم چنان می لرزید از ترس که انگاری بلای آسمانی سرم نازل شده.
پس وقتی بعضی روزا پستای جک و جونوری میزارم بدونید و آگاه باشید که ازپرنده ها و جانوان اطرافم الهام گرفتم

پ.ن.1: خداییش اگه این خبر صحت داشته باشه، دلوا.پسان باید چیکار کنند؟
پ.ن.2: فضولی دردیه که درمان نداره. آخ امان از دست آدم فضول
نظرات 7 + ارسال نظر
Mr PACT سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 17:50

- یعنی واقعا فرق بین این سه تا (بچه گنجشک بود، بچه کلاغ بود، بچه کبوتر بود) رو نمیدونید؟!!!!!!!!!!!!

- چه خبر خوبی خواهد بود واسه جوونا ^_^

- آخ آخ نگو از فضولی که دلم خونه >_<

خداییش اینقده با سرعت اینطرف اونطرف می رفت حتا زیر میزم هم رفت و منم از ترس جونم داشت در می رفت
ایشالا این اتفاق بیفته واسه خانوما. اصلن دیروز این خبر رو خوندم اشک از چشمانم سرازیر شد

ریحانه سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 20:06

چند روز پیش ها خونه عموم بودم یه گنجیشک میخواست از تو اتاق بره بیرون شونصد بار خورد به شیشه بالای در طفلی فکر کنم تو راه افتاده باشه زمین از سر درد
چند بار هم رفت تو پنکه سقفی روشن
این خانوما هیچ وقت نمیرن ورزشگاه مطمعن باش

ماشالا اینقده سریع و آتشین حرکت می کنند که آدم خنده ش می گیره وقتی به در و دیوار و پنجره اصابت می کنن
امیدوار باش دختر. ورزشگاه هم می ریم

مهرپرور سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 22:18 http://mehrparvar.blogfa.com

سلام
یاد خاطره اومدن یک بچه کبوتر داخل کلاس دبیرستانمون افتادم که یک ولوله ای به راه انداخت تا یکی از بچه های شجاع گرفتش و از پنجره پرش داد و حالام داره مهندسی علوم دامی میخونه

سبز و رویا باشید

درود به شما
درود به این خانوم مهندس شجاع
مرسی دوست من

ساسا چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:10 http://www.khordeforooshi.blogfa.com

دختر جان خوب یه توری به پنجرت بزن.
یه سوالی پیشومد، از ترس میلرزیدی؟!؟

آخه مال محل کارمونه و توری رو باید خود شرکت بزنه
ایقده ترسیدم فکر کن یه پرنده مستقیم بیاد بعد یهو بره زیر میز کارت بعد از کنارت رد بشه. ووووووووی
من خیل ترسیدم

یک ذهن پریشان چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 19:04

آخ آخ ببین اون پرنده کوچولو چقدر ترسیده بوده .

پ ن 1 : خدا کنه که درست بشه .
پ ن 2 : کی تو کارت فضولی کرده ؟ (آیکون ذهن پریشان فضول )

آره واقعن
ایشالا
دور از شما فضول زیاده خاهر

نادی پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:29

همیشه واسم سواله این همه اهن و تلپ داریم و احساس خود برتری داریم

ودر همه احوال احساس قدرت میکنیم پس چطوریاس که از دیدن یه
حشره یا حتی پرنده ای بی آزار ترس همه وجودمان را پر میکند که اگر
از خود بپرسیم این همه ترس واسه چیست به جواب هم نمی رسیم.

عکسالعملی فراتر از احساس...

اتفاقن برای من هم همیشه سواله. شاید بشه گفت یه ترسی هست از اتفاقی وارد شدن هر موجود یا اتفاق در زندگی مون

maede پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 19:43 http://ashiyane-nursing.mihanblog.com

سلااااااام باران جون؛ هه هه بیچاره پرنده چقدر ترسیده بدبخت
1. خدا کنه درست شه...
2. دست رو دلم نذار که خونه خاهر جان

آره حیون خدا به هر دری میزد تا بره بیرون
2-

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد