من و نادیا الان تقریبن یکهفته ست داریم این کتاب رو با هم میخونیم. 5 ص 5ص میریم جلو و صبح اول وقت با هم در مورد مطالب کتاب بحث می کنیم. شاید باورتون نشه اما مثل این گروههای مشاوره که خارجی ها دارن منو نادیا هم خیلی از مسایل رو با هم بازگو کردیم و تونستیم در مورد مسایلی که اصلن نمی تونستیم بیان کنیم، بی خجالت حرف زدیم و کلی انرژی خوب مثبت از هم گرفتیم.
بزارید یه مثالی براتون بزنم. دیروز من خیلی از دست راننده مون عصبی بودم تا جاییکه تا از سرویس پیاده شدم زنگ زدم به رییس اداری مون که این آدم جز اینکه سرویس ما باشه چرا در مورد مسایلی که مربوط بهش نیست دخالت می کنه. ایشون هم قرار شد باهاش امروز صحبت کنه و این حرفا ...
بار ها اتفاقاتی ازین دست افتاد که دندون روی جگر گذاشتم و خودم رو اذیت کردم اما به خودم گفتم بزار مطمئن بشم این رفتارش از روی عمد بوده یا نه اما دیروز که مطمئن شدم رفتاراش عمدیه زدم به سیم آخر. واقعیتش من درجه بندی آدما رو از رو شغل و تحصیلات دوست ندارم یادمه قبلن هم اینجا نوشتم اما اگه یکی رفتار نامناسب و بی ادب باشه من سعی می کنم باهاش ارتباطی نداشته باشم و این خیلی برام مهمه آدمای دروبرم رفتار درستی داشته باشن وقتی بهشون احترام میزارم. الغرض وقتی با نادیا صحبت کردم در مورد این مسله آرومم کرد و بهم اطمینان داد کار درست رو کردم که گزارش دادم.
شب که داشتم کتاب رو مطالعه می کردم یه صفحه داشت در مورد تردید در مورد نه گفتن. ناتوانی در نه گفتن در مورد مسایلی که بهمون آسیب میزنه اما یه نه مناسب تو زمان مناسب میتونه کمک مون کنه تا هر بار تو دوراهی نمونیم و خودمون رو اذیت نکنیم. نه گفتن تمرین میخاد اونم خیلی زیاد.
خلاصه اینکه فعلن ما هم داریم تمرین می کنیم برای اینکه خودمون رو کمتر اذیت کنیم و اعتماد بنفس مون رو تقویت کنیم تا با هر بادی نلرزیم