خیلی از ما آدمهای دو رو و وحشتناکی هستیم. جلو روی هم قربون صدقه ی همدیگه میریم و پشت سر زیرپای همدیگه رو خالی می کنیم. اینکه سی س تِم هم تونسته ما رو روبروی هم قراره بده خیلی موفق عمل کرده . انگاری همه به نوعی یه بغض و خشم فرو خفته داریم که برای درمانش دست به هر کاری میزنیم تا حال مون کمی خوب بشه.
دیدید خیلی از آدم معروفای کشور ما تو اینستاگرام فاز مثبت اندیشی و روشنفکری برداشتن و برای هر موضوعی یا نقد می کنند یا جانبداری بیجا. اینها همون کسانی هستند که پاسپورت یه کشور دیگه تو جیبشونه اما پول شون رو ازین مردم و مملکت در میارن و میرن تو همون کشوری که پاسپورتش رو دارن خرج می کنن. انگاری چند دهه پیشه که هر کاری کنن ملت بی خبر باشن اما نمی دونن که وقتی حرفی رو می زنن شدن زننده ی اون حرف پس عواقب و توانش رو هم برای خلاف اون حرف یا عمل باید بپذیرن. بعد هم فقط میگن حریم خصوصی آدمها رو حفظ کنیم (تا دیروز که کلمه ی قضاوت از دهنشون نمی افتاد ...)
من آدمهای ترسو و دو رو رو دوست ندارم ترسو به این معنا که برای حفظ ظاهر تن به هر کاری میده حتا تا سر حد پایین آوردن شخصیتش خودش رو خار می کنه اما برای اینکه باقی بمونه و همچنان دیگران طرفش باشن به زندگی حقارت بارش ادامه میده.
حالا ماجرای ستاره اسکندری و رامبد جوان و نگار جواهریان و امثال اینها که تو دید مردم بودن و بیشترین ارتباط رو با مردم داشتن برای خیلی از ماها درد داره چون یه روزی یه جایی یه حرفهایی زدن که خیلی ها یادشون مونده اما خیلی ها هستن که مردم نمی شناستشون و حالا که گندشون در اومده یا با حروف مخفف اسم و فامیل شون گفته میشه یا اسم اون جایی رو که کار می کردن رو میگن (از بس فله ای کار انجام میدن آدم می مونه اینا از زیر کدوم بُته عمل اومدن که تن به همه جور کار می دن برای پول و قدرت و لذت"بیصاحاب بمونه اون زیرشکمتون")
بله در نهایت همه شبیه هم می شیم وقتی صداقت، شرافت، اصالت، وجدان و ... برامون معنیش رو از دست بده. آره شبیه هم میشیم ...
اولین روز فصل و اولین روز هفته بریم ببینیم چی خوابهایی برامون دیده تابستون. بهار که با شروعش زیادی خوش یمن نبود برای همه ی ما، امیدوارم تابستون بهمون لبخند بزنه دستمونو بگیره و ما رو ببره تا روی خوش زندگی رو ببینیم یه خوشی دسته جمعی یه خوشحالی یه شادی از ته ته دلمون نصیب همه مون بشه.
برای سه ماهه تابستون برنامه ریزی کردم اما هنوز رو کاغذ نیاوردم ولی میدونم چی کارا می خوام کنم. حالا که تو این سه ماه روز درازه و منم می تونم از وقت و ساعتهای بیشتری برای برنامه هام استفاده کنم و خوشحالم ازین بابت اما گرما کمی اذیت می کنه که باید باهاش ساخت دیگه.
آخ آخ آخ قاب به این قشنگی، چه هنرمندایی، خوش صدا و چیره دست که من آرزو دارم روزی توی این قاب در کنار این دو تا قرار بگیرم.
سارا نایینی و رضا روحانی. این دو هنرمند باعث شدن من موسیقی رو دنبال کنم و هر بار که خسته میشم و نامید و به خودم انگ کودنی میزنم به روزی فکر می کنم که قراره کنار این دو نفر باشم و اجرای مشترک داشته باشیم...
امروز تو آموزشگاه باید دو تا آهنگ گل گلدون و غوغای ستارگان رو برای استادم اجرا کنم. استرس دارم با اینکه تمرین کردم. پیانو ساز خیلی دوست داشتنی، کلاسیک و آرامبخش و .... هست اما تو سنین پایین تر یادگیریش خیلی راحت تره اما خوشحالم شروع کردم به یادگیریش اگه رسمی ادامه ندادم حداقلش اینه بی هنر از دنیا نمی رم.