«احتمالا نمیتوانید. با مفهوم ماه، سال و ایام هفته آشنایید. ساعتی روی دیوار یا داشبورد خودرویتان هست. برای غذا خوردن یا تماشای فیلم، برنامهریزی یا تاریخ یا زمانی را در نظر میگیرید… پرندگان دیرشان نمیشود. سگها به ساعتشان نگاه نمیکنند. آهوها برای گذشت روز تولدشان ناآرامی نمیکنند. فقط انسان است که زمان را اندازه میگیرد. فقط انسان است که ساعت را به صدا در میآورد. برای همین، فقط انسان است که ترسی فلجکننده را در درون دارد که هیچ جاندار دیگری ندارد. ترس از به پایان رسیدن زمان.»
نام کتاب: ارباب زمان
نویسنده: میچ آلبوم
مترجم: مهرداد وثوقی
نشر: افراز
قیمت: 9800 تومن
توی یکی از شبهای تعطیلات عید این کتاب رو گرفتم دستم یک نفس خوندم تا ساعت هفت و بیست و پنج دقیقه ی صبح. کتاب حال آدم رو دگرگون میکنه. اگه دنبال معنای زندگی و حال خوب و واگذاری کار به زمان هستین حتمن این کتاب رو بخونید. قلم آلبوم بینظیره خصوصن این کتابش.
می دانی؟ همه می دانند روزی خواهند مرد اما کسی این را باور نمی کند. اگر باور می کردیم رفتارمان را تغییر می دادیم. راه بهترش این است که بدانی روزی می میری و برای این مردن آماده باشی. این گونه بهتر می توانی تا روزی که زنده هستی درگیر زندگی باشی. اگر بپذیری که هر لحظه امکان دارد بمیری به این اندازه مشتاق و جاه طلب نمی شدی...
اگر میخواهی برای آدمهای طبقه ی بالا پز بدهی زحمت نکش. آنها همیشه به نظر حقارت نگاهت میکنند. اگر هم میخواهی برای زیر دستهایت پز بدهی باز هم زحمت نکش چون فقط حسودی شان را تحریک میکنی. این نوع شخصیت کاذب تو را به جایی نمیرساند. فقط قلب باز است که به تو اجازه میدهد در چشم همه یک جور باشی ...
نویسنده: میچ آلبوم
مترجم:مهدی قراچه داغی
نشر: البرز
قیمت: 14000 تومن
اول هفته ست و اتفاقات جدیدی توراهه.
هفته ی قبل اتفاقات ریز و درشتی افتاد و کلی بالا و پایین داشتیم. برادر همکارم بعد از 9 ماه بیماری و مباره با سرطان درگذشت. حال همه ی ما بد بود. ازینکه دیدیم آدمی کلی هدف و انگیزه توی زندگی داره و مفیدِ برای جامعه ی خودش باید خیلی زود و در سن 44 سالگی اونم با سرطان لعنتی از دنیا بره. از جزییات ماجرا چیزی نمی گم چون جز ناراحتی و یادآوری اون هفته ی غمگین کننده برای من چیزی نداره. خدا رحمت کنه ایشون رو. برای خانواده ش، دو تا پسر و همسرش صبری بزرگ از خداوند منان خاستارم.
هفته ی پیش رو اتفاق خوبی قراره برای خانواده ی ما بیفته. "رُشا" کوچولو و زیبا و نازنین قراره به جمع خانواده ی ما اضافه بشه. "رُشا" برادزاده ی منه و کوچکترین عضو و دختر دوست داشتنی خانواده ی ماست. امیدوارم دنیا مکان مناسبی برای دعوت باشه براش و از دید زیبایی به دنیا و زندگی نگاه کنه. قدمش برای خانواده ی ما مبارک باشه. راستی 23 مرداد این اتفاق بزرگ قراره بیفته.
دارم فکر می کنم 5 شنبه رو مرخصی بگیرم و برم بعد از 10 ماه امتحان شهر رو بدم. امیدوارم اینبار قبول بشم. بعد از 10 ماه خیلی سخته امتحان دادن. اگه همون مرداد پارسال امتحان شهر رو قبول میشدم الان یکسال بود که گواهینامه داشتم.
دیروز 16 مرداد روز خبرنگاربود. این روز به همه خبرنگاران واقعی و با صداقت تبریک می گم و امیدوارم سالم باشن هم خودشون و هم خبر هاشون. همچنین به استاد خبرنگاریم آرش. س. هم تبریک می گم و ازر اه دور دستانش رو می بوسم. آقای معلم هر کجا هستی موفق باشی.
امروز بمناسبت ماهگرد تولدم میخام کتاب "سه سنبه ها با موری" رو بخرم. تعریفش رو زیاد شنیدم. کتابهایی که روح آدم رو جلا میده رو بشدت دوست دارم و تحسین می کنم.
* عکس بالا مربوط به زمستون سال گذشته ست.آسمانِ تمیز و آفتابی و بی ریا