هر سال دم عید، خونه ی ما به طرز عجیبی دچار خانه تکانی میشه. خب من و خاهرم خونه نیستیم که در خانه تکانی کمک حال باشیم و وقتی از سرکار برمی گردیم اونقدر خسته ایم که مجالی حتا برای خودمون نمی مونه تا به کار های عقب مونده مون برسیم فقط می مونه جمعه ها که به اجبار باید زود از خاب بیدار شد تا بتونیم حداقل اتاق خودمون رو تا آخر شب مرتب کنیم.
پارسال در خانه تکانی، روزنامه هایی رو پیدا کردم از سال 8.8. ازینکه قبل از ا.ن.ت.خ.ا.ب.ا.ت چه شوری در دل جوونها بود و چقدر امیدوارانه به اوضاع نگاه می کردند اما 4 سال از اون روز ها گذشته بود و هر کسی در یک جای این کره ی خاکی مشغول به کاری بود و یا اصلن نبود...
داخل بعضی از کتابها مداد بود یعنی اینکه نیمه کاره رها شون کرده بودم و اصلن یادم نبود که باید تموم شون کنم و داخل بعضی از کتابها جملاتی از خود کتاب که با هر بار رجوع بهش خلاصه ای از اون رو دوباره مرور کنم.
هر کدوم از لباسهای خونه رو که احتیاج نداشتم، داخل پلاستیک گذاشتم و کمد رو سبک کردم و بالاخره اون اتاق شلوغ باز هم توی یک روز تموم نشد و به فردا هم کشید و خودم رو مجبور کردم تا از خاب بعد از کار بزنم تا اتاق رو به حالت نظم در بیارم. برای همینه که اسم خونه تکونی میاد وجودم میلرزه چون باید انباشتگی یکسال رو در چند روز جمع کرد. کاری رو که ما بیشتر اوقات حتا با دل و ذهن خود نمی کنیم اگر هم انجام بدیم از روی عجله و گذری و گاهی اوقات از روی عادته. خیلی از فرصتها رو برای خلوت با خودمون بنا به دلایل مزاحم دیگه ای از سر می گذرونیم و واژه ی "بعدن" رو همواره بکار می بریم.
قرار نیست کامل باشیم و بی اشتباه. باید از نقطه ی امن زندگی که باعث میشه در جا بزنیم کمی فاصله بگیریم و تلنگری به خودمون، روحمون، وجودمون و ذهنمون بزنیم تا موقعیتهای زندگی رو کشف کنیم. تواناییهامون رو پیدا کنیم و با معاشرتها و دوستیهای بجا ارتباطمون رو قوی کنیم. با همین تغییرات کوچک در زندگی می تونیم روزنه ای بزرگ رو هم ببینم و ازشون در ادامه راه استفاده کنیم.
به قول دوستی میگفت: یک روز که تو محل کارم- که در یک شرکت خصوصی بعنوان منشی کار می کرد- مشغول تمیز کردن دفتر بودم، یکی از مراجعه کنندگان خانم که با زحمت خودش تونسته بود کارآفرینی کنه، وارد شد. اون روز به خودم قول دادم اونقدر موفق باشم و اونقدر اطلاعاتم رو بالا ببرم و ادامه تحصیل بدم تا حسرت خیلی چیز ها رو در زندگی نداشته باشم و الان چند سال که از اون روز می گذره خوشحالم ازین تصمیمم اگر تلاش نمی کردم به جایگاهی که امروز داشتم نمی رسیدم. افتادم اما خودم رو بلند کردم چون بایستی این کار رو انجام می دادم، آدمهای زیادی رو به زندگی اضافه و از زندگی حذف کردم، مطالعه کردم اما خیلیها می گفتند این کتابها بدردت نمی خوره فکر زندگیت باش اما اونها نمی دونستند که زندگی من با وجود تجربه هامه که شکل میگیره. شاید از نظر دیگران من موفق نباشم و مشهور که اسم و عکسم بر سر مجله ها و روزنامه ها باشه اما این رو می دونم موفقیت حاصل رضایت درونی و بازتاب بیرونیه...
در خانه تکانی برای عید، روح و ذهن و دل خودمون رو هم جلایی بدیم چرا که این خانه تکانی های معنوی خصیصه ی یک انسان سالم و شاد و موفق برای یک زندگی همراه با آرامشه.
پ.ن.1. نمی دونم چرا زدم کانال یک، داشت یه تبلیغ نشون می داد که یه مادر و پدر بخاطر شارژ نتشون داشتن با بچه شون بحث می کردند. به آبجی خانوم میگم وای همه جا دعواست حتا تو تبلیغات تلویزیونی. یاد این پست می افتم که واقعن چرا ما آدمها، آرامش رو از هم سلب می کنیم ؟؟؟؟؟ واقعن چرا؟؟؟؟؟؟؟
پ.ن.2. تقویم کارت های تبریک شرکت رو آوردند تا کارت انتخاب کنیم برای عرض تبریک سال نو. چه زود گذشت سال 92. فقط 25 روز مونده ...
پ.ن.3. اینجا داره بارون میاد اونم یکریز. جاتون خالی...
پ.ن.4. اگر این روز ها به وبلاگهاتون سر نمی زنم بگذارید به حساب آخر سال و کار های زیاد