ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

جای خالی را پر کنید + اضافه نوشت

حریم شخصی یعنی .... 


 

خاهر بهار نوشته:

اینکه مامان ندونه من شامپو نرم کننده دارم


فاطمه نوشته:

حریم شخصی یعنی حرمت گذاردن به خواسته های من وعلایق من ..


زویا نوشته

یعنی پاتو از گلیمت دراز نکن 


بانوی ماه نوشته:

یعنی زندگی من به خودم مربوط و زندگی تو به خودت. بیا به دایره ی دیگری وارد نشویم.....


ساسا نوشته:

هوی حواست باشه جلوتر نیا. ورودت ممنوعه خواهش میکنم بفهم.


مائده نوشته:

حریم شخصی یعنی یه سری چیزایی که تو زندگیه خود آدمه و آدما دوست ندارن دیگران بهش دسترسی پیدا کنن یا باخبر بشن، در واقع همون طور که خودت و دوستان گفتید یه سری مرزهایی که تو زندگی هر شخصی وا3 خودش تعیین می کنه


نادیا نوشته:

حریم خصوصی ینی وقتی تلفنی مکالمه میکنم کسی نپرسدبا کی حرف میزنی


میثاق نوشته:

اول و آخر رو خوندم ، تیکه آخری عالی 
بنظرم حریم خصوصی افراد اون چیزیه که دلشون نمیخواد کسی غیر خودشون ازش خبر داشته باشه 


بانو آری عزیزم (که بعد از مدتها تشریف آوردند و خانه ی وبم رو روشن کردند و من رو بسی خوشحال کردن با قلمشون  )نوشته:

برای من مرز شخصی مثل خط قرمز قبل از کانتر گرفتن کارت پرواز میمونه که معنیش اینه که تا نفر قبلی کارش تموم نشده تو حق نداری بری جلو اما فکر کنم دیدین که تو مملکت ما این مسئله اصلا رعایت نمیشه ولی من سعی کردم یه خط قرمز اونجوری دور بعضی قسمتهای زندگیم بکشم اگه طرف مقابل دید بصیرت نداشت و این خط قرمز رو نفهمید کاملا مودبانه بش می فهمونم که یارو چشمات رو باز کن .اگه بازم حالیش نشد میشه از اون افرادی که میره تو لیست سیاه چون اصلا دوست ندارم کسی تو حیطه شخصی من وارد شه .


1- دیروز با همکارم داشتیم از ناهار بر میگشتیم تو اتاقامون. یکهو حرف از حساب بانکی و کارت شد. همکارم درد دلش باز شد و گفت: یک مدت کارت حقوقش دست آقاشون بوده. هر وقت بهش می گفتم که بمن پول بده از کارت خودم ، شوهرش میگفته که دیروز بهت پول دادم که. بعد یک مدت لج کرد تا از کار بیام بیرون. منم صبوری کردم و گذاشتم کارتم همچنان دستش بمونه تا اینکه اوضاع مساعد تر شد و تونستم کارتم رو از دستش بگیرم اما هنوز هم 3/4 حقوقم رو توی خونه خرج می کنم و باید به شوهرم حساب پس بدم. 


2- دوستم می گفت: ما با خانواده ی مادریمون خیلی صمیمی هستیم و همیشه دورهمی داریم. خاله ها و بچه هاشون رو مثل خاهر و برادر می دونیم. هر مشکل یا اتفاقی هم بیفته با هم به شور می نشینیم. خاله های من همیشه به مامان یاد آور میشن چرا مریم ازدواج نمی کنه؟ سنش داره میره بالا (مریم متولد 64 هست). حتا برای برادرم مرتضا دختر انتخاب می کردن برای ازدواج. بعد از عقد مریم به فاصله ی چند روز، مرتضا هم با دوست مشترکمون عقد کرد و یک خانواده ای رو از نگرانی نجات داد.


3- همسایه ی روبرویی ما اون زمان که تازه اومده بود کوچه ی ما، زباله ها رو از طبقه ی سوم پرتاب میکرد پایین. تا اینکه دو تا از همسایه های دیگه به خاطر اینکه فکر می کردن این زباله ها کار یکی ازین دو نفره چنان دعوایی به راه انداختند و اجدادشون رو ریختند روی دایره که ما شاهدش هستیم و بس. تا اینکه این آدم بعد ها کمی اعتراف کرد و زباله ها رو با پای مبارک خودش آورد گذاشت دم در یکی ازون دو تا همسایه ها که دوباره انداختشون به جون هم. این کشمکش همچنان ادامه داشت تا اینکه این زن و شوهر فرهنگی تحصیلکرده ی بچه ی مردم الگو، زباله ها رو یک گوشه ای از دیوار همسایه پناه دادند و این جنگ رو به اتمام رسوندند...


4- یکی از دوستان میگفت: خاهر همسرم هر وقت میاد منزل ما. برای استراحت میره و تو تختمون میخابه. به شدت ازین کار بدم میاد. حتا اجازه هم نمی پرسه. من موندم چطور به این آدم بفهمونم این کار رو انجام نده. حتا گاهی اوقات که با شوهرش میاد و اینجا می مونه، طوری بهم می فهمونه که با همسرش برن و رو تخت بخابن...


5- چند وقت پیش توی تاکسی نشسته بودم. یک آقایی هر لحظه تغییر وسعت میداد و بیشتر به سمت راست خودش یعنی من متمایل میشد. به ایشون گفتم لطفن کمی برن اونطرف تر. وقتی داشت از ماشین پیاده میشد رو کرد بمن و گفت: برو اونطرف تر تا به من نخوری !!!!!!!!!!!!!!!!!!


6- حوا هم این پست رو به زیبایی نوشته.


همه ی ما آدمها هر روز با این قبیل موارد یا بیشتر سرو کار داریم. آدمهایی به اسم دوست، خانواده، رفیق نزدیک، همسایه ی صمیمی و ... با محبت بیجا و لطفهای بی مورد، سعی دارند تا هر آنچه رو تو زندگی مون اتفاق بیفته رو بدونن غافل ازینکه نمی دونند با این رفتار، به حریم شخصی ما ت.جاوز می کنند. در بیشتر موارد این ما هستیم که به اونها اجازه میدیم تا به حریم شخصی مون وارد بشن و از روی ترحم و دلسوزی برامون نسخه بپیچند. داستان زیر میتونه داستان زندگی خیلی از ماها باشه، با اینکه می دونیم باید خط قرمزی برای آدمها مشخص کرد اما همچنان مرکز تامین کنجکاویهای عزیزانمون هستیم. 


زن جوانی نزد شیوانا آمد و گفت که با خانواده شوهرش زندگی می کند و آنها بیش از حد در زندگی او و همسرش دخالت می کنند.شیوانا پرسید:آیا تا بحال به سراغ صندوقچه شخصی تو که از خانه پدرت آورده ای رفته اند؟زن جوان با تعجب گفت: البته که نه.همه حتی همسرم می دانند که آن صندوقچه شخصی من است و هر کس به آن نزدیک شود با بدترین واکنش ممکن از سوی من روبرو می شود.آنها حتی جرات لمس این صندوقچه را هم ندارند.شیوانا با تبسم گفت:خب این تقصیر خودت است که مرز تعریفی خودت را فقط به صندوقچه ات محدود کرده ای . اگر این مرز را تا دیوارهای اتاق شخصی ات گسترش دهی دیگر هیچکس حتی جرات نزدیک شدن به اتاقت را نخواهد داشت چه برسد به دخالت در امور تو.شاید دلیل اینکه دیگران در کارهایت دخالت میکنند این باشد که تو مرزهای حریم خود را مشخص و واضح برایشان تعریف نکرده ای.