چند سال پیش من عضو یک انجمن محیط زیستی بودم که به صورت داوطلبانه در گیلان فعالیت می کرد. این انجمن علاوه بر تشکیل جلسات متعدد در مسایل محیط زیستی، یکی از بزرگترین دغدغه و فعالیتهاش مربوط می شد به آموزش در روستاهای گیلان. در سال 85 بهمراه اعضای این انجمن 25 روستا رو در زمینه حفظ محیط زیست، آگاهی رسانی، اهمیت زباله های تر و خشک، جداسازی و بازیافت اونها آموزش دادیم و عمده ی این آموزشها به زنان در مساجد و خانه و کودکان در دبستانها و محل های آموزش تحصیلی بود. خب خیلی از روستاها بعد از آموزش ما شکل دیگری به خودش گرفت و تونست یک تلنگری به دهیار روستا و زمینه رو جهت آماده سازی وسایل مورد نیاز جهت حمل زباله و سطلهای 4 گانه ی زباله ی خشک و همکاری مردم در حفظ و نگهداری منطقه ی زندگی شون فراهم بیاره. حتا عید سال 88 یا 89 بود گویا رفتیم با دوستان در پلیس راه رشت به مسافرانی که وارد خاک استانم می شدند ضمن خوشامد گویی، کیسه ی پارچه ای مخصوص زباله جهت نصب در خودرو های شخصی و همچنین کیسه های بزرگ مخصوص زباله های خشک و بروشور های آموزشی می دادیم و از اونها خاهش می کردیم ضمن لذت بردن از طبیعت، مسایل بهداشتی/ محیط زیستی رو هم رعایت کنند. واقعیتش رو بخایید من در کنار دوستانم با اشتیاق و علاقه ی تمام کاور سبز سازمان محیط زیست رو پوشیدیم و مشغول آموزش دادن شدیم و حتا لحظه ای هم نگران این مسله نشدیم که شاید آشنایی ما رو در اون وضعیت ببینه چون کارمون رو بسیار مقدس می دونستیم...