یک:
چند روز پیش رفتم کتابفروشی. یه خانومی میاد و از فروشنده می پرسه: آنتونی رابینز کتاب جدید چی نوشته؟ آقای فروشنده دو تا کتاب ازین نویسنده رو بهش میده و میگه اینا رو یه نگاه بندازه. خانومه بعد از نگاه کردن به کتابها میگه: نویسنده ی دیگه ای سراغ ندارین که مدل رابینز بنویسه. آقای فروشنده هم چند تا کتاب بهش معرفی می کنه و مشغول صحبت میشن در مورد طرز نویسندگی این نویسنده ها. من که یک کتاب تو قفسه پیدا کرده بودم، با صحبتای این دو نفر گمش کردم و در به در می گشتم دنبالش. بالاخره با هر زحمتی بود پیداش کردم و به خانومه میگم: خانوم جسارت نباشه فلان کتاب رو بردار و بخون که خیلی عالیه. من همیشه با خودم دارمش. خانومه انگاری بهش برخورده در مود کتابای رابینز کلی برام توضیح میده و میگه: میدونی رابینز به ما میگه باید با زحمت به نتیجه ی دلخواه رسید و فروشنده میگه: خانوم ایشون نویسنده ی مکانیکی هستند و منم که حوصله م سر رفته میگم: من جوون بودم زیاد رابینز می خوندم. هر دوتا می خندن و میگن خانوم شما که سنی نداری و پس ما چی بیاد بگیم که سنی از ما گذشته.
تو دلم میگم: بابا جان از نظر سنی نمی گم که، از نظر اعصاب و شور و ذوق می گم.
بنده های خدا فکر کردن افسردگی دارم یا کلن از زندگی نا امیدم . بقرعان ... 
دو:
چراغ قرمز میشه و نوبت رد شدن ماشینها. یه عده آدم ....... همینطوری سرشونو عین ...... انداختن پایین و از خیابون میخان رد بشن و هیچ اعتنایی به تذکر مامور راهنمایی رانندگی نمی کنن. یاد این ویژگیها می افتم و به خودم یادآوری می کنم که از حد استاندارد خیلی پایینیم. خیلی خیلی پایین .... (البته دور جور از جون خیلیها)
سه:
این همکارم اون یکی همکارمونو (دختر بسیار مودب و مورد احترامیه) که از اون یکی شرکتمون اومد، دیده بعدِ مدتها. بعد صاف نگاه کرده تو چشاش، میگه: عروس نشدی هنوز؟
همکارم با حالت تعجب و لبخند میگه: نه
باز دوباره می پرسه: نمی خای خودتو گرفتار کنی؟
همکارم میگه: نه ازین وضعیتم راضیم...
یعنی توی اون لحظه میخاستم همچی بکوبم تو دهانش که ....
والا بازم یاد همون ویژگی ها افتادم 
چهار:
یکی ازین شبکه های میلی زیر نویس کرده:
به مناسبت هفته ی زن، روز سوم به نام "روز زن، تولید ملی و اصلاح الگوی مصرف" نامگذاری شده. کلن محو شدیم تو افق با این شعار 
پنج:
اگر در جام جهانی 2014 طرح یوز پلنگ رو بر روی پیراهنهای بازیکنان تیم ملی دیدید، بدونید که زحمات این بزرگ مردِ حامی محیط زیست و تیمش باعث شد، یوزپلنگ آسیایی در دنیا دیده و معرفی بشه.
شیش:
2 اردی بهشت مصادف بود با زاد روز قیصر امین پور
"ایستاده در باد
شاخه ی لاغر بیدی کوتاه
برتنش جامه ای انباشته از پنبه و کاه
برسر مزرعه افتاده بلند
سایه اش سرد و سیاه
نه نگاهش را چشم ، نه کلاهش را پشم
سایه ی امن کلاهش اما
لانه ی پیر کلاغی است که با قال و مقال
قارو قار از ته دل می خواند:
آنکه می ترسد
می ترساند"
روحش شاد