بعد از مدتها تو همایشی که با کمک دوستان و به صورت مشترک در مورد رموز موفقیت برگزار کرده بودیم، دیدمش. آخه خیلی به مباحث روانشناسی علاقه داشت خودش دانشجوی کاردانی در رشته آموزش ابتدایی بود. کنار در ورودی سالن همایش همدیگه رو به آغوش کشیدیم.
گفت: باران دو تا خبر خوب برات دارم
رییس، من رو صدا کرد و گفت: خانوم باران من میخام برم ماموریت. شما که سلیقت خوبه برو یه کادویی بگیر واسه این همکارای خارجی که هم سنتی ایران باشه هم دستی.
من بهش گفتم: به روی چشم رییس اما تو دل گفتم رییس برای اینکه یه 10 روز نبینمت حاضرم تا قله ی قاف هم برم.
رفتم فروشگاه نفیس رشت که سوغاتهای بسیار زیبایی داره. حالا من هر چی نگاه می کنم بیشتر از همه چیز خوشم میاد و بلند بلند بر هنر دستی ایرانی درود می فرستم. رییس جان جز شروط خرید هدیه، بزرگی و قیمت بالاش بود و بنده هم یه گزینه بهش اضافه کردم که تابلو نباشه چون بردنش خیلی سخته و جا گیر.
ادامه مطلب ...