قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
کرکره ی پنجره ی اتاق کارم رو می زنم کنار. هوا آفتابیه و انعکاس نور بر روی برفها، زیبایی فضای محوطه رو دو چندان کرده. همکار جوان تازه نامزده کرده رو از پشت پنجره می بینم که داره با موبایلش حرف می زنه. حتمن پشت خط عزیزترین آدم زندگیش هست. آخه بیشتر وقتها همین ساعت میاد گوشی به دست بیرون ساختمون. اصلن نمی دونم چرا این همکارم رو می بینم یاد مسعود شصت چی می افتم. تنها اشتراکشون، عینکه. این طرف ساختمون یکی از بچه های تولید موبایلش رو به دوستش میده تا ازش عکسی توی برف بگیره. بعد از تنظیم دوربین میره توی برفها با ژست وا می ایسته و منتظر گرفتن عکس میشه. آقای خدماتی میاد توی اتاقم روزنامه ها رو آورده. ازم می پرسه: دیگه برف نمیاد؟ بهش می گم: نه دیگه برف نمیاد ولی توی شهرستانهای اطراف هنوز مشکل قطعی و رفت و آمد وجود داره. میگه: اشکال نداره و از اتاق میره بیرون.
ادامه مطلب ...
دیروز 7 صبح که پنجره رو به کوچه رو باز کردم با منظره ای شبیه کوههای آلپ مواجه شدم. اونقدر برف زیاد بود و سکوتی عجیبی بر کوچه حکفرما بود حتا همسایه بی نزاکت روبرویی ما هم برای آورن ماشینش تقلا نمی کرد. ازین سکوت ترسم گرفت. شهر به مانند شهر ارواح شده بود. با این ترسم خزیدم دوباره توی جام و قید سرکار رفتن رو زدم.
چشمان مبارک به روی ساعت 1/30 باز شد و ناهار و چای رو همزمان نوش جان نمودم و بسی لذت بردم ازین تعطیلی یک روزه و عجیب چسبید این رحمت خداوند.
ادامه مطلب ...
بعد از سلام و احوالپرسی و صبح بخیر، بی آنکه با هم صحبتی کنیم نگاهش را از روی من بر نمی داشت. من که زیر چشمی می دیدمش، توی دلم گفتم: لابد باز هم ریمل و رژ قرمز کمرنگم ذهنش را درگیر کرده و همش این سوال "خبریه؟ خوشگل پشگل کرده" توی ذهنش وول می خورد.
چند روز پیش که داشتم با خاهرم اس ام اس بازی می کردم موقع ناهار، رو کرد به من و گفت: خبریه؟؟؟؟ گفتم: نه بابا چه خبری؟؟ گفت: آخه همش داری اس ام اس میدی. خنده ای زورکی تحویلش دادم و مشغول خوردن ناهار شدم اما توی دلم از کنجکاوی بیش از حد این زن خنده ام گرفته بود و ازینکه زیادی خودش را با من نزدیک احساس می کرد تا سوالاتی از من بپرسد که اصلن نیازی نبود بداند، لجم گرفت.
ادامه مطلب ...