انگشتر محبوبم رو که یک سنگ دلربا داشت از دیروز گم کردم. خیلی هم دنبالش گشتم اما نتونستم پیداش کنم. این دومین انگشتر دلرباییه که گم می کنم. همونطور که داشتم لای وسایلام دنبالش می گشتم یاد حرفهای مادر مائده افتادم که می گفت:
مائده نمی خواست بره مدرسه و خودش رو میزد به خاب اما بهش گفتم که امروز رو بره. آخه آموزش و پرورش 13 روز اضافه برای دبستان انزلی زده با اینکه مدارس تموم شده بود. وقتی بردمش جلوی درِ مدرسه برام بوسه فرستاد و رفت داخل. ساعت 10/30 صبح بود که مدیر مدرسه دبستان رو تعطیل می کنه و بچه ها رو می فرسته بیرون اما از مائده خبری نیست که نیست. الان 13 روزِ که ندیدمش.
هنوز 24 ساعت هم نمی شه انگشترم گم شده اما من هنوز دنبالشم با اینکه می دونم توی خونه و یه جایی انداختم که درصد پیدا شدنش بالاست.
مادرِ مائده این روز ها برای نبود موجود با ارزش زندگیش چه می کنه؟ فقط خدا می دونه و بس ...
داشتم این پست (کامنتهای جالبی داره) رو می خوندم که یاد حرف یکی از دوستانم افتادم. نگین تعریف می کرد: فریدا با اینکه تک دختره و عزیز کرده ی بابا اما همیشه سعی کرده آدم مستقلی توی زندگیش باشه. شوهرش بعد مدت طولانی که بیکار بوده رفته مشهد و شده مدیر داخلی یک هتل و اونجا با یک خانومه دوست شده و کلی هم با آب و تاب برای فریدا از محبتهای اون دختره تعریف می کنه. وقتی فریدا اعتراض کرده که چرا وارد این رابطه شده؟ شوهرش گفته سعی تو بکن منو دوباره بدست بیاری، کاری که اون خانومه داره الان می کنه.
یعنی هاج و واج به نگین نگاه می کردم و در عجب بودم به این حرفی که به فریدا زده بود این مردک. راست می گن هر خرابی رو میشه درست کرد جز ذات ِ خراب ...
خداییش این سریالای ترکی مثله یه اهرم برای ملت ما عمل کردن. خب بنده های خدا آب نداشتن قبلن اما به جد این روزا خیلیها شون شناگرای ماهری شدن.
پ.ن.1: بابک اسحاقی با این پست طوفانی آمد
پ.ن.2: این انیمیشن رو که پیش بینی بازی ایران و آرژانتین هست، از دست ندید