-
آدمهای غرغرو رو چقدر حال خراب کنن*
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1398 11:35
حماقت از سر و رو و وجنات بعضی ها میریزه. طرف ترسهاش رو همه جا داد میزنه، بدبختی ها و بی پولی و نفهمیدن هاشو با همه درمیون میزاره تا دلسوزی دیگران رو بخره اما خوشی هاشو مخفی می کنه مبادا کسی بدونه. بعدشم آخه ابله تو که نمی دونی چطور پاتو از مملکت بزاری بیرون حتا همین ترکیه چطور میای زر میزنی که ای کاش چنین کارو می کردم...
-
در یک هفته ی نبودن اتفاق افتاد
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1398 09:09
یک: هر آدمی یه دردی داره تو سینه ش که داره باهاش زندگی می کنه. حالا یکی اون درد رو تبدیلش کرده به یه کار بزرگ و در کنارش رشد هم کرده و یکی هم اون درد رو بزرگ کرده و داره با عقده هاش هم خودش و دیگران رو هم آزار میده. دو: اینقدر این روز ها بدی و بدبختی زیاد شده که روی خوبیها رو پوشیده و خوبیها دیده نمی شن یا اگه دیده هم...
-
آروم بخوابی :(((
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1398 23:24
صدای بهنام صفوی رو خیلی دوست داشتم. یادمه به دوستام میگفتم دوست دارم باهاش عروسی کنم. امروز که وارد مغازه شدم دیدم یه شبکه ای داره دورهمی که بهنام صفوی مهمانش بود رو نشون میده. یه آه بلند کشیدم و خانوم فروشنده هم دنبال من یه آه کشید. بهنام صفوی تو اوج جوانی و تو سن 35 سالگی خیلی زود ازین دنیا رفت. امیدوارم تو زندگی...
-
دروغهای بزرگ کوچک
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1398 10:20
مینی سریال ( 7 قسمتی) دروغهای بزرگ کوچک یه سریال زنانه ی مدرن و امروزیِ که هر کدوم از شخصیتهای زنان داستان با مشکلی روبه هست و تلاش می کنن تا راهی برای مبارزه با اون پیدا کنن. سلست نمونه ی کپی شده ی زن ایرانیِ که حال آدم رو بد می کنه و جین سرگردان بین گذشته و حال و مدلین سعی می کنه کامل و بی نقص باشه اما با اعتراف به...
-
سوتی :((((
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1398 14:57
من همیشه به مناسبت ماهگرد تولدم یه هدیه ای برای خودم میخرم. 17 اردیبهشت هم تصمیم گرفتم کتاب جیبی بخرم که بشه تو سرویس خوند. در نتیجه سه تا کتاب سفارش دادم اما تا دیروز که دیدم دستم نرسیده که همیشه زود به دستم میرسید امروز زنگ زدم سی بوک که چرا کتابا نرسیده خانومه میگه به اون یکی آدرس فرستادیم دیگه. نگو من قبلن برای...
-
چرا نگران؟؟
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1398 09:30
اون سالا که کتابهای خودشناسی و روانشناسی می خوندم یه جمله ی خیلی تاثیرگذار خوندم تو کتاب "چهار اثر از فلورانس اسکاول شین" "چرا نگران باشیم؟ شاید هرگز پیش نیاید!" خب این جمله کافی بود تا کلی از استرس هام کم بشه. واقعن ما آدمها چرا برای اتفاقات پیش نیومده فکرو ذهن و روان مون رو بهم میریزیم. من نمی گم...
-
...
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1398 13:57
ملت کمپین تشکیل دادن برای بچه های سیستان و بلوچستان کیف و کفش یه شکل خریدن تا بچه ها بتونن ادامه تحصیل بدن بعد خبر میرسه که آموزش و پرورش سیستان و بلوچستان 5 میلیارد اختلاس داشته. لعنت به شمایی که بی شرفی رو تو حق این مملکت و ملتش تموم کردید ...
-
نقدِنقد
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1398 10:55
باید ابن الوقت باشیم، نقد زندگی کنیم، نقد زندگی کردن یعنی اون کارهایی که میتونیم رو الان زندگی کنیم. باید بدانیم با وجود همه تلاشهای ما، همیشه شرایط خوب نیست، قرار نیست هم باشد! خیلی تلاش میکنیم که شرایط خوبمون را نگه داریم، ولی به جای اون بهتر است شرایط اکنون را تمام قد زندگی کنیم. "دکترشیری"
-
!!!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1398 14:34
از نظر روحی و جسمی خیلی نیاز دارم بخوابم از وقتی که از کاشان برگشتم خواب کافی نداشتم. همش بدو بدو بوده. دیروز وقتی از کلاس برگشتم تقریبن انرژی م به صفر رسیده بود. سه تا استکان چای با کلی زولبیا خوردم تا بتونم حداقل یه قسمت از سریالی رو که تازه شروع کردم ببینم. بالاخره ساعت 11/30 رفتم بخوابم که اون سه تا استکان کار...
-
ای وای ازین زندگی بی رحم
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1398 11:40
تو آنتراکت کنسرت بودیم که خواهرم زنگ زد و گفت ایلیا فوت شده. یا خدا ایلیا اعتمادی که ما بهش می گفتیم دکتر ماهی ها آقای دکتر خوش اخلاق. سانس دوم تو شک بودم اصلن حالم خوش نبود. ازدیشب حالم خوش نیست. ایلیا سی سال بیشتر نداشت مامانش چی ذوقی داشت دکتراشو گرفته بود. این زندگی به ایلیا به خواهرم به همه ی جوونهایی که داشتن...
-
پیش درآمد ذهنی
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1398 14:05
امروز سر صبحی تا در اتاقم رو باز کردم رییس امور اداری مون زنگ زد گفت بیا پیشم یه لحظه کارت دارم. پیش خودم گفتم لابد بازم اون همکارمون در مورد سرویس حرفی زده و چغلی کرده پس با توپ پر رفتم و اتفاقن تو ذهنم کلی هم عصبی بودم. در زدم و رفتم تو اتاق رییس اداری مون که دیدم رو میزش دو تا مشت بهارنارنج خوشبو هست که چند روز پیش...
-
سال بلوا
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1398 10:05
خیلی خوشحالم که روز آخر سال 97 رفتم کمی پیاده روی کنم و رسیدم به کتابفروشی ماه نو که دنبال کتاب جیبی هزار خورشید تابان میگشتم اما دو تا از کتابهای جیبی عباس معروفی رو برداشتم که یه روزی مریم می گفت عباس معروفی بی نظیره. خوشحال ترم ازینکه با قلمش آشنا شدم که با شخصیتهاش میشه همزاد پنداری کرد زن و مرد هم نداره. فلش بک...
-
کاشان زیبا
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1398 14:27
ببین همیشه خراشی است روی صورت احساس. همیشه چیزی، انگار هوشیاری خواب، به نرمی قدم مرگ می رسد از پشت و روی شانه ی ما دست می گذارد و ما حرارت انگشت های روشن او را بسان سم گوارایی کنار حادثه سرمی کشیم. من بالاخره رفتم مشهد اردهال سر خاک سهراب سپهری با اینکه شب رسیدیم اونجا (چون از نیاسر دیر حرکت کردیم) اما چون سهراب توی...
-
باید با آب طلا نوشت این پست رو
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1398 00:04
هفت هشت سال پیش، یک طوفان ناجور آمد و خیلی ددمنشانه چند تا ایالت جنوب مملکت را لت و کوب کرد. تمام ابرهای سیاه دنیا، انگار که کنفرانس داشته باشند، جمع شده بودند بالای شهر ما. رنگ آسمان شده بود دو پرده تیرهتر از سیاهِ پرکلاغی. باد و تگرک و باران و رعدبرق. درست مثل مانور آزمایشی روز واقعه. این وسط یک گردباد وحشی هم آمد...
-
بهارنارنج
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1398 11:50
تو محوطه ی شرکت قدم میزدم. آفتاب خوبی بود گفتم یکم ویتامین دی برسونم به بدن البته از روی مانتو و مقنعه . رفتم سمت باغچه ی شرکت وای که این بوی بهارنارنج مستم کرد. چقدر خوبه توی خیابون درخت نارنج کاشتند که بوی بهارنارنج پخش میشه و این همه شلوغی و بوق و سرعت ماشین ها به چشم نمیاد. من اگه شهردار رشت بشم دستور میدم همه جای...
-
آدمها
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1398 14:41
من آدمایی رو دیدم که همیشه خوب زندگی کردن، امیدوار بودن و حال خوب برای خودشون خریدار بودن. مال و منال دنیا براشون اهمیت نداشت دل شون خوش بود با هر چی که دلشون میخواست حتا وقتی مریض هم شدن باز هم امیدوار بودن به شفا. خیلی امیدوار تر از آدمهای سالم مثل خواهر من که خوب زندگی کرد اما فقط 22 سال خیلی ها رو هم دیدم با وجود...
-
صدایم بزن
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1398 12:04
هم عاقبتِ مردم کاشانه بدوشم من گام و گذر را به رسیدن نفروشم من صورت ماتی که به آیینه نیاید شعری که نه دیوانه نه فرزانه درآید صدایم بزن که شاید زمستان من سرآید مرا زنده کن به تابیدنی که تنها ز رویت برآید صدایم بزن که بی تو فروخفته در سکوتم به بال و پری ، نجاتم بده که من روبرو با سقوطم سرتاسر این بحر پراکنده سراب است...
-
نیمه شب در پاریس
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1398 13:10
گیل یه فیلمنامه نویس و نویسنده ست که بهمراه همسر و خانواده ی همسرش به فرانسه سفر می کنه اما مبهوت این شهر میشه و آرزو می کنه کاش می تونست تو قرن نوزدهم زندگی کنه تا اینکه یک شب هتل محل اقامتش رو گم می کنه و با زنگ ناقوس یه ماشین جلوی پاش نگه می داره که فیتز جرالد نویسنده بهمراه دوست دخترش و تعدادی دیگه از دوستانشون...
-
اندر احوالات من در یک روز بارانی
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1398 13:00
اینقدر رشت هوا سرده که من هنوز کاپشن و پالتو می پوشم برای بیرون رفتن و سرکار. شب با سوییشرت خوابیدم و بخاری هم روشن بود. از صبح هم هیتر محل کارم روشنه گرم هم نمیشم. این همکارم هم همش میاد تو اتاق درو باز میزاره لامصب یه باد سردی میاد که. همش خودم رو دلداری میدم قدر این هوا رو داشته باش فردا پس فردا اون گرمای تابستون...
-
منِ همیشه خوب
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1398 10:10
تیر ماه 90 بود که من بطور رسمی کارمند شدم تو سن 28 سالگی (البته قرار بود فقط 6 ماه موقت به عنوان نیروی جایگزین اینجا کار کنم) حقوق پایه گرفتم و بیمه شدم. خب برای منی که به خودم قول داده بودم ( با توجه به خاطره ی بد از محل کار قبلی م)هیچوقت شاغل نشم 6 ماه فرصت خوبی بود تا یکم پول در بیارم. حتا از حقوق و مزایا هم خبر...
-
سمفونی مردگان
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1398 15:00
فقط می تونم بگم این قلم رو باید قدر دونست که نه تنها برای ادبیات ایران بلکه برای ادبیات دنیا نعمت و غنیمته. سمفونی مردگان اثر بی نظیر عباس معروفی بنظرم یک شاهکار تو ادبیات ماست با اون فلش بکهای بی مانند که در طول داستان روایت میشه و نفس آدم رو بند میاره. سموفنی مردگان عباس معروفی نشر ققنوس
-
رویا هاتو دو دستی بچسب
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1398 15:15
فیلم مثل بکهام کات دار بزن در مورد دختری هندی ساکن انگلستانه که بشدت به فوتبال علاقمنده و به دور از چشم خانواده متعصبش توی پارک با پسر ها فوتبال تمرین می کنه. تا اینکه یک روز یک دختر انگلیسی که اتفاقن خودش هم فوتبالیسته اون رو می بینه و اون رو به تیم فوتبال زنانی که خودش بازی می کنه دعوت می کنه. اتفاقات زیادی میفته تا...
-
سعی کنیم خر هایمان که از پل گذشت همچنان آدم خوبی باشیم
شنبه 24 فروردینماه سال 1398 11:21
ازینکه از آدما کارای خوب یاد بگیرم خیلی خوشم میاد مثلن یه هنری که به کارم بیاد یا یه فنی که یه جا کمکم کنه یا یه غذایی که موقع علامت سوال تو ذهن بشه درستش کرد یا یه وقتی توی یه موقعیت سخت گیر کردی که یهو یاد آدمی میفتی که تو موقعیت مشابه فلان کار رو کرده و میشه یه راه حل برام. نظرات مردم رو وقتی یه فیلم یا سریال یا...
-
دنیای اطرافمون پر از شگفتیه
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1398 15:45
بیست روز از سال جدید و چهار روز از اومدن به سر کار میگذره که اتفاقات عدیده و پدیده ای ایران رو فرا گرفته.دیدن عزیزانم توی وضعیت سیل و رها نکردن زندگی شون قلب آدم رو مچاله می کنه. میدونید آگاهی این موقع ها به کمک آدم میاد. ما 4 سال و خورده ایه اومدیم شرکت جدید خارج از شهر تو جنگل. توی این 4 سال آشپزخونه ای که غذا...
-
بهار برایمان خبر خوش بیاور که محتاجیم به آن
شنبه 17 فروردینماه سال 1398 13:13
به چشم بهم زدنی تعطیلات عید گذشت. انگاری دیروز بود یکساعت زودتر مرخصی گرفتم تا برم یکم تو شهر بگردم. در کل تو عید جای خاصی نرفتم فقط خوابیدم و فیلم دیدم و پول خرج کردم اما یکی از بهترین روز های عمرم تو عید رفتن خونه ی دوست دوران دبیرستانم اعظم بود که اون یکی دوست مون منیژه رو هم دعوت کرده بود. واقعن خوش گذشت. دیشب...
-
ویترین
شنبه 10 فروردینماه سال 1398 03:33
ویترین زندگی آدمها برای خیلی هامون شدیدن جذابه غافل ازینکه خیلی ها آرزوی زندگی ما رو دارن. بگردیم تو زندگی هامون ببینیم داشته هامون چیه که خیلی ها حسرتش رو دارن. حضرت سعدی میفرماید: تا توانی علم بیاموز و مال بیندوز که دانا تو را به اولی داند و نادان به دومی والا :)))
-
کشور نازنینم
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1398 16:27
من از دروازه قرآن رد شدم واز بازار وکیل خرید کردم. برای من دیدن این صحنه ها از سیل خیلی غم انگیزه. لرستان، گرگان، شیرازو گویا سامانه ی جدید هم تو راهه. کشور نازنینم کم زخم نداره کم مسوول بی غیرت وبی وجدان نداره چرا باید توی این سال نویی اینهمه خسارت ببینه؟؟ کشورعزیزم،ایران زیبای من، سرزمین ثروتمند من ننگ بر کسانی که...
-
خواب
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1398 17:00
این چند روزه که از تعطیلات گذشته من هنوز خستگی دارم. هنوز هم جایی برای عید دیدنی نرفتم فقط دوست دارم بخوابم. خواب خواب خواب ساعت هم که فقط در حال شلنگ تخته انداختنه :|||||
-
سال نو مبارک
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1398 01:10
سال 97با همه ی سختی وگرونی و بدقولی و دلتنگی و اتفاقات ریز و درشتش تموم شد. آدمها معمولن دو بار در سال خودشونو الک می کنن یکی روز تولد و یکی یه روز قبل سال جدید (حداقل من اینطوریم). 97 از نظر شخصی برای من سال خوبی بود. تئاتر های خوب زیاد دیدم، کنسرتهای خیلی خوب زیاد رفتم. کتابهای خیلی خوب زیاد خوندم.سینما رفتم، کلاس...
-
بدون تاریخ بدون امضای تلخ
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1397 15:40
دیروز هوا محشر بود. گفتم از یکشنبه دیگه هوا سرد میشه پس امروز رو برم پیاده روی. بعد از کار یکساعت رفتم پیاده روی. اومدم خونه دیدم خونه زیرو رویه برای خونه تکونی. سرم گیج میرفت احساس می کردم هر آن میخورم زمین اما با اون حال با خواهرم کل خونه رو تمیز کردیم. امروز که اومدم سر کار تمام بدنم درد میکنه دارم می میرم اما...