ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

پرواز همای

از دیروز که مصاحبه هُمای رو خوندم حالم دگرگونه. نه بخاطر اینکه گفته بود تو کودکی فقیر بوده و مشکلات مالی داشتن و رنجش زیادی برای رسیدن به موفقیت توی زندگی متحمل شدن نه، برای صداقت و شهامتش  جلوی دوتا پسراش. حرفها ی همای رو با تمام وجودم لمس کردم. همای تقریبن هم نسل منه متولد 58 و هم استانیِ منه، استان گیلان. پدر و مادر من هم همیشه از نداشته هاشون می گفتن، از فقر و نداری و کشاورزی و شیون فومنی و نورزو خانی با اینکه دو نسل باهاش تفاوت دارند. حرفاش برام آشنا بود و هست. ازینکه نترسید و در جا نزد، ازینکه طاقت آورد و لعنت نفرستاد به فقر، ازینکه تلاش کرد تا تونست به بهترین جایگاه برسه اما از همه ی اون کسانی که کمکش کردند اسم آورد و مهمتر از این که کسی رو مسوول فقر خودش ندونست و برای خودش و آمالش احترام قایل بود و کم نیاورد.

تبلت و موبایل هوشمند و کامپیوتر و تلویزیون و کلیه ی امکانات الان در اختیار خیلی از بچه هاست اما باز هم از نداشتن تفریح و سرگرمی شکایت دارند و کار هایی می کنند که دود از کله ی آدم بلند میشه. این دودِ رو راست می گم. به قول مهران مدیری دیدین که می گم.

به هر حال من افتخار می کنم که پروازِ همای مایه ی مباهات سرزمین منه. امیدوارم سرزمین من هم برای بودنش به خودش افتخار کنه.


+سایت مستان و همای


شب، تولد

دیروز بعد از تعطیلی رفتم کمی خرید کردم تا شب یه دور همی داشته باشیم برای تولدم. میوه و شکلات و شوری جات خریدم و رفتم خونه. یه پور کیک هم گرفتم و خاهرم برام درستش کرد. دیدم کسی کاری برام نمی کنه گفتم خودم دست به کار بشم برا همون خیلی مصر بودم حتمن تولد بگیرم چون برام دو تا سه ی سنم (33) خیلی جذابیت داره. رُنده و این حال منو خوب می کنه. یه تولد کوچیک گرفتم و چند تا عکس یادگاری تا سال بعد. وقتی داشتم عکس می گرفتم همش یاد این تولدم می افتادم.

پنجشنه مرخصی گرفته بودم و خونه موندم تایکمی زندگی کنم. مشغول فیلم دیدن بودم که دیدم زنگ می زنن. درو باز کردم، پستچی بود.یه بسته داد دستم. وقتی آدرس شو خوندم کلی ذوق زده شدم. گوشی رو برداشتم و به نادیا زنگ زدم و اونقدر جیغ جیغ کردم که فکر کنم بنده ی خدا از حرفام چیزی حالیش نشد. نادیا زحمت کشید و یه رومیزی با دست مهربون خودش برام درست کرده بود + یه جعبه ی خوشگل و یک نامه که توش پر بود از مهربانی و مهربانی و مهربانی. مرسی دختر سرزمین آفتاب، دلت شاد.

دیروز هم که دوستان و خانواده سنگ تموم گذاشتن و زنگ پشت زنگ، مسیج پشت مسیج و کلی خوشحالم کردن. فکر کنم خوشحال کردن آدمها عبادت خیلی بزرگیه که اجرش تکان خوردن قلب آدم و تند تپیدن ش از عشق و مهربونی می تونه باشه. پس تا هستیم خوبی رو احتکار نکنیم. والا