ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

کیبورد و خاطره من

داشتم کیبورد کامپیوتر محل کارم رو با الکل تمیز می کردم خیلی ناخودآگاه یاد یکی از دوستانم افتادم. این دوستمون که بهش می گم خانوم "ش" رو از سال 86 می شناختم یعنی قبل تر ها با مامانش دوست بودیم تو همون N.G.O محیط زیستی. مامان این خانوم "ش" زن محترم و با شخصیتی بود و به واسطه عضو بودن مادرش، "ش" هم اومد عضو شد و داستان ما هم شروع شد.
"ش" دختر خیلی مرتب و باسلیقه ای بود و مدیریت بازرگانی خونده بود، تایپش خیلی سریع بود و مسلط بود به زبان انگلیسی. کلن خیلی با اتیکت حرف می زد و همیشه لبخندی به لب داشت. اگر توی جلساتی که برگزار می کردیم کسی ازش انتقاد می کرد، ساکت می شد و لام تا کام اعتراض نمی کرد و همیشه هم حرف دیگران رو تایید می کرد. یکی از اعضای هیت مدیره ما پسری داشت به نام "س" که این خانوم علاقه ی عجیبی به این پسر دون ژوآن داشت ( کشف این موضوع مهم توسط بنده و خاهرم صورت گرفت که خود "ش" تعجب کرده بود که چطور ما متوجه این موضوع شدیم).
علاقه داشتن و اون خصلتهای بالا و مقدمه ای که عرض کردم شروع ماجراهایی که این خانوم "ش" به وجود آورد هم برای خودش و هم برای دیگران.
 "ش" بعد از مدتها عضو ثابت انجمن ما شده بود و برو بیایی برای خودش داشت. به طبع ما هم چون همسن و سال بودیم خیلی زود تونستیم با هم دوستای خوبی باشیم. یه سری از رفتارای "ش" برای من قابل قبول نبود. مثلن زمانیکه جلسه ی مشترکی داشتیم مادرش زودتر از خودش حاضر میشد و بعد از چند دقیقه "ش" هم می رسید. یا گلگشتهایی که می رفتیم مادرش نمی اومد یا وقتی که می خاستند برن خونه با مادرش هم مسیر نمی شد و تنهایی به خونه می رفت. خاب برای ما این موضوع عجیب بود ولی می زاشتیم به حساب نوع دموکراسی و مستقل بودن "ش". این دوستمون عجیب رابطه ی حسنه ای با من داشت و من میزاشتم به حساب همسن بودن مون با اینکه نم پس نمی داد اما گاهی اوقات تو لفافه دردلهایی میکرد. یه خصلت خیلی بدی داشت اینکه همیشه میخاست آدما دربندش باشن و ازون اطاعت کنند و عجیب این کارو ماهرانه انجام می داد و بچه ها کار ها رو با جان و دل انجام می دادند. با توجه به تسلطش به زبان انگلیسی مترجم یه تیم تحقیقاتی ژاپنی بود. ما هم خوشحال بودیم که یکی از اعضای ما این کار رو انجام میده و تجربه هایی زیادی از کار با ژاپنی ها یاد می گیره. هر بار که منو می دید از نظم دقیق و کار با برنامه ژاپنی ها حرف می زد و از همکارایی که باهاش کار می کردن و ایرانی بودند بدی می کرد چون اونا همش سعی می کردند زیرابشو بزنند البته به گفته خودش.
اما ماهیت این خانوم برای من ساده دل زود باور زمانی روشن شد که برای یه برنامه کارگارهی که من مسوولش بودم و ایشون تسحیلگرش، کلیه زحمات منو نایده گرفت و به هیت مدیره شکایت برد که کار ها درست و بموقع انجام نشده. وقتیکه خبر این حرف به گوشم رسید هیچکس جلودارم نبود و وقتی که دیدمش چنان به باد حرف گرفتمش و حرفهایی بهش زدم که هیچوقت از یادآوریش شرمنده نمی شم اما اون فقط سرخ شده و بود و هیچی نگفت. تا مدتها میان مون شکر آب و هر جا می دیدمش بی محلی بهش میکردم و اون حرفهایی رو که به ناحق پشت سرم زده بود، از خاطرم می گذشت. کلن یار گیری و آدم به طرف خودش جمع کردن شده بود براش یه عادت و هر بار این کار رو ماهرانه تر انجام می داد برای اینکه به "س" ثابت کنه توانایی انجام هر کاری رو داره (بماند که چه ماجراهایی "س" برای "ش" به وجود آورد). اما میگن "دست بالای دست بسیاره" یکی به تورش خورد که از خودش چند درجه بدتر و این زن کسی نبود جز مادر همون "س" هیت مدیره محترممون که همه ازش حرف شنوی داشتند و حرفش برای خیلیها حجت بود. "ش" از انجمن رفت و فعالیتهاشو جای دیگه ای شروع کرد. اما تو این مدت خیلی از آدما رو از هم دور کرد و فاصله ای بین دوستی هاشون انداخت اما با اون لبخند غلط اندازش کسی تقصیر رو به گردن اون نمی نداخت و اونایی که بیرون گود بودند اطرافیانش رو مقصر می دونستند. خیلی از بچه ها دستمایه رفتاراش شدند و خیلی از دوستی های سالم تیره شد و خرابی به بار آورد و کینه هاییکه بچه ها از هم برداشتند که یکی از اونها متاسفانه من بودم.
اما بعد ها مادرش برامون تعریف کرد که از خونواده اصیلی بوده و وصلت با خونواده همسرش براش اختلافات فرهنگی زیادی رو به وجود آورده و دخالتهای بی مورد اونا باعث میشد که با "ش" که یه دختر دبستانی بوده دردل و دل کنه. مادرش همیشه می گفت که اون بچگی نکرده و همیشه بزرگتر از سنش بوده به خاطر اوضاعی که داشته،یاد گرفته آدم خود ساخته ای باشه. اینجا بود که خیلی چیزها دستگیرم شد.........
اما بار آخری که دیدمش توی کوه بود. خیلی ازش فاصله گرفتم خیلی زیاد اما هر بار سعی می کرد بهم نزدیک بشه و سر صحبت رو باز کنه ولی من دیگه نمیخام هیچگونه دوستی باهاش داشته باشم. امیدوارم توی زندگیش موفق باشه و هر جا که هست مایه آرامش و دوستی با دیگران باشه بدون هیچ کلکی و چشمداشتی.
کیبوردم خیلی تمیز شد ولی منو به روز های نه چندان دوری برد که حرمتهای دوستی به خاطر یک نفر زیر پا گذاشته شد.
شرمنده که این پست طولانی شد اما میخام یه عکس براتون بزارم از میز محل کارم ببینید که چه دختره مرتبیم من. البته تمیزی کیبوردم فکر نکنم مشخص باشه تو عکس.
راستی اگه تونستید بخونید من روی کاغذی که به اون گلدون زرده نصب کردم چی نوشتم؟؟؟؟؟؟


حالا اگه نتونستید بعدن می نویسم که چی نوشتم.

سپندارمذگان خجسته

آدم به زمین آمد
             این حادثه رویا نیست
                               این فرصت بی تکرار
                                              عشق است، معما نیست

 روز عشق ایرانی سپندارمذگان خجسته باد.