مثل نامه ای ولی
توی هیچ پاکتی
جا نمی شوی
**
جعبه جواهری
قفل نیستی ولی
وا نمی شوی
**
مثل میوه خواستم بچینمت
میوه نیستی ستاره ای
از درخت آسمان جدا نمی شوی
**
من تلاش می کنم بگیرمت
طعمه می شوم ولی
تو نهنگ می شوی
مثل کرم کوچکی مرا
تند و تیز می خوری
تور می شوم
ماهی زرنگ حوض می شوی
لیز می خوری
***
آفتاب را نمی شود
توی کیسه ای
جمع کرد و برد
*
ابر را نمی شود
مثل کهنه ای
توی مشت خود فشرد
آفتاب
توی آسمان
آفتاب می شود
ابرهم بدون آسمان فقط
چند قطره آب می شود
***
پس تو ابر باش و آفتاب
قول می دهم که آسمان شوم
یک کمی ستاره روی صورتم بپاش
سعی می کنم شبیه کهکشان شوم
***
شکل نوری و شبیه باد
توی هیچ چیز جا نمی شوی
تو کنار من کنار او ولی
تو تویی و هیچ وقت
ما نمی شوی
شعر جالبی بود...
گوشه این باغ پر طراوت سرسبز
ما دو درختیم؛
هر دو خرم و شاداب
دست نوازشگری نمیدهد الفت
پیکر ما را میان چشمه مهتاب
ما دو درخت و
برای هم ز رهی دور
دست تکان میدهیم
تشنه و بیتاب
عمران صلاحی
چه وصف های زیبایی....
خیلی زیبا بود
ممنون بانو
با همشهری ما ازدواج نموده ها بگم
الان با یه آزی این شکلی مواجهی
دو روزه صفحه نظرات باز نمی شه. ارور ارور ارور
خوبی دوستم؟
شما که جواب احوالپرسی ما رو نمی دی.
درود به آزی بانو. سرم تو محل کار شلوغه بخاطر همون نتونستم عرض ادب کنم اما از احوالپرست دلم شاد شد.
امروز بلاگ اسکای کلن باز نمیشد دیدی که سر صبح اومدم و برات یادگاری نوشتم اگه بلاگفای نامرد قورت نداده باشه
باز هم سپاسگذارم
شعر گزیده تون خیلی زیبا بود
چندبار خوندنش چسبید
عرفان نظر آهاری روح آدم رو با شعراش صیقل میده. داستانش هم همینطور
زیبا بود