دور روزه می خام یه پست جدید بزارم اما هر بار که روی "یادداشت جدید" کلیک می کنم نمی دونم بنویسم یا نه. موضوعات زیادی توی ذهنم هست که به قلم بکشم اما فکر می کنم در برابر چیزی که می نویسم مسوولم...
از دغدغه هام بنویسم
یا غم هایی که توی دلمه
از امید و آرزو هام
از دوستانم
از کسانی که گند زدن به این مملکت یا قراره گند بزنن یا در حال گند زدن هستند
ازفیلم و کتاب و موسیقی
محل کارم
خانوادم
از سفری که مدتها دلم میخاد برم ولی موقعیتش پیش نمی یاد
یا روزمرگی هام
"از" و "یا" های زیادی که هر کدوم از ما هر روز باهاشون طرفیم. اما این رو می دونم در برابر چیز هایی که می نویسم مسوولم.
داشتم ای میلم چک می کردم که این متن زیبا برام فوروارد شد:
قسمتی از کتاب کاش حقیقت داشت__مارک لوی
تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزت اینه که بانک هرروز صبح یک حساب برات باز میکنه و توش هشتاد وشش هزار و چهارصد دلار پول میذاره ولی دوتا شرط داره. یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، و گرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس میگیرند. نمیتونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول را به حساب دیگه ای منتقل کنی. هرروز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز میکنه.
شرط بعدی اینه که بانک میتونه هروقت بخواد بدون اطلاع
قبلی حسابو ببنده و بگه
جایزه تموم شد. حالا بگو چه طوری عمل
میکنی؟
او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا .....
«همه ما این حساب جادویی را در اختیار داریم: زمان. این حساب با ثانیه ها پر میشه. هرروزکه از خواب بیدار میشیم هشتاد و شش هزارو چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که میخوابیم مقداری را که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده.
هرروز صبح جادو میشه و هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما میدن.
یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک میتونه هروقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما بجای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل میکنیم و غصه میخوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم.
ازت تمنا میکنم.»
سلام باران جان..باید فرصت ها را غنیمت شمرد ...
درود به شما
تی جان قوربان
سلام باران عزیزم....آره واقعا راست میگی؛ خیلی وقتا ماها یادمون میره که خداوند چه نعمت بزرگی رو در اختیارمون گذاشته و هنوز بهمون فرصت داده....ممنون از نوشته های قشنگت....پیشاپیش عیدت مبارک
درود به روی ماهت. ممنونم مائده جان
ببین ما دیشب اومدیم خمام یخ دربهشت خوردیم آی خوردیم آی خوردیم. جات خالی
سلام باران پاییزی عزیز
مرسی که سر زدید به وبلاگم.
چه داستان خوبی بود ..تشبیه عمر ما به ثروت. واقعا قابل تامل بود
درود به شما. خاهش می کنم بانو.
ما روانشناس ها رو خیلی دوست داریما
شما چرا برای ارشد روانشناسی رو ادامه ندادید البته جسارت نباشه خدمتتون. من باب اطلاعات عمومی بود [چشمک]
من اومدم وبتون بلاگفا تو نظرات می گفت "کد تصویر اشتباهه" یه سلامی به روح بلاگفا فرستادم ترجیح دادم سوالم رو ازینجا بپرسم
مثل همیشه یک نکته مهم تو چنته داشتی،من هم همیشه تگران روزهای عمرم هستم اما وقتی تموم روزکار میکنیم و تکرار مکررات چطور میشه ازش استفاده بهینه کرد،هنر میکنم و همزمان با کار درس میخونم اما چقدر ارزو داشتم تمام وقتم را به سفرو گشت و گذار میگذروندم،چیزی که عمرا امکاننپذیر باشه.
ممنونم آسمان عزیز
آخ اگه پول داشتم زیاد چی خوب میشد
من الان در حال حاضر نیاز شدید دارم توی یه مکان سرسبز و آروم باشم فارغ از هر مشکلی. والا
"از" و "یا" هایی که ابتدای نوشته تون مرقوم کردید، اپیدمی هست که همه کسانی که سعی می کنند وبلاگشون را ولو نامنظم به روز نگه دارند، باهاش درگیرند. اگر بعد از چند روز هنوز نتوستن تصمیمشون را بگیرند و به خاطر دلایل مختلفشون (که البته همش جز مجموعه کمالگرایی هست، مثل مسئولیتی که شما اشاره کردید)
تصیمیم نگیرند شرایط برای گرد و خاک گرفتن وبلاگشون خیلی مساعد میشه.
اگرچه نمیخوام این اهمیت تون به کیفیت مطالبی که می ذارید را نکوهش کنم ولی تجربه خودم میگه که بعضی وقت ها نباید زیاد وسواس به خرج داد و در نوشتن آدم خودش را آزاد بگذاره، اگرچه فلسفه وبلاگ هم همین طوره
: )
امیدوارم تونسته باشم خوب منظورم را برسونم
ممنون از نظرتون. راستش برای من خیلی مهمه هر کاری رو که انجام می دم درست باشه و مفید. کلن من آدمی هستم که سخت می گیرم همه چیز رو برای همین میخام همه چیز از روی اصول و قاعدو و قانونش انجام بشه.مثل همین وبلاگ نویسی فکر می کنم در برابر مطالبی که می نویسم مسوولم. برای همین میخام اگر هم چیزی می نویسم درست باشه تا کسی اگه گذری ازین طرف رد میشه حداقل یه دید خوب به پیرامونش داشته باشه. وگرنه مشکلات اقتصادی، فرهنگی، اقتصادی همه جا هست همه جا میشه خوند و دید و لمس کرد.
مثلن پست "احساس میشه ابزار" من تمام هدفم این بود دو تا دیدگاه متفاوت رو نشون بدم به مقوله مرگ و پذیرفتنش رو. نمی دونم چقدر تونستم حق مطلب رو ادا کنم. اگه لینک آقای شعبانعلی نبود حذفش می کردم.
نمی دونم منظورتون رو خوب گرفتم که این جوابش باشه یا نه.
اینایی که نوشتی حال الان منه!!!
سلاااااام باران عزیزم.
درود به روی ماهت/ به چشمون سیاهت
خوب میشیم آزی فقط یه ذره احتیاج به استراحت داره جسممون.
ممنون از حضورت بارانم....
طاعاتت قبول و عیدت مبارک..
خاهش می کنم خانوم دکتر مهربان
واقعاااااااااا؟؟؟ خب خبر میدادی منم میومدم دیگه!!! نوش جانت عزیزم...ماشاءالله به برادرزاده ات من یکیشو به زور می خورم...هه هه
OK...امیدوارم همیشه شاد باشی دوست جونم.
اتفاقی اومدیم عزیزم ایشالا این دفعه قراره بریم کاسپین. خبر بدم میای با ما؟؟؟؟
عیدت مبارک دوست خوبم...
نه اولش پیداست و نه آخرش ...
با این همه باید تا آخرش بروم ...بگذار بنشینم و نفس تازه کنم ...
نترس !
تصمیم من عوض نمی شود ...
به سنگی بدل نمی شوم که کنار راه افتاده باشم ...
نترس !
این بار هم که تاول پاهایم خشک شود ...دوباره عاشقت می شم ...
دوباره راه می افتم ...دوباره گم می شوم ...
هر طور شده این راه را تا آخر می روم !
هر صبح از فراز پل در دوردست خیـــال...
سایـــــــــه ...
چمدانی پر از نام عشقش را به رود می سپارد ...
رود ...
دریـــــــــا ...
بــــــــــــاران ...
بوی عـشـــق می دهند !
ممنون دوست مهربانم. کلن پرستارها و پزشکها هنر دوستن
درود به روح مهربانتون
عزیزدل منم مثل شما پرستارم.....فقط همین و بس
بهار جان من پرستار نیستم ولی پرستار ها رو دوست دارم چون خیلی با گذشت و فداکارند.
مائده جان پرستاره که شده پل ارتباطی من و شما و ازین دوستی بسیار خرسندم
تا فردا اینترنتم قطع میشه آبجیِ...
کاسپین و باید بابا و مامانم هم موافقت کنن بیان...ولی اگه خبر دادی و نتونستم بیام بهت خوش بگذره...
آخیییییییییی
آورین دختر خوب. سعادتیه برای من عزیزم
اینجور وقتا میگن باید ادامه داد و از این حرفا
من تازگیا با آدما حرفم نمیاد
می دونی چون بعضی ها مثل سنگ می مونن بعضی ها مثل شیشه و بعضی ها ...
من از طرف بلاگفا از شما پوزش میطلبم . در مورد سوالتون باید بگم بعد ازلیسانسم 2سال ارشد دولتی امتحان دادم اما به دلیل مشغله ی کاری نتونستم خوب بخونم و قبول شم...بعدش تصمیم گرفتم برم دنبال رشته ی مورد علاقه ام که بتونم توی شهر خودم بخونم و به کارم هم برسم و اینچنین شد که کنکور سراسری امتحان دادم و پیام نور شهرمون در رشته ای که دوسش داشتم قبول شدم و الان در خدمت شمام :)
خدمت از ماست بانو. شما لطف داری. موفق باشی در هر کار ، رشته ی تحصیلی ، مکان و موقعیتی که هستی و خیر برسونی به مردمت.
نتونستم اینو نگم که این عکس هدر وبلاگتون فوق العاده زیباست و منو بدجور خیره ی خودش کرده. گلدونهای شمعدونی پر از گلهای رنگارنگ و اون حسن یوسف بی نظیره... خودتون عکس رو گرفتید یا قالب آماده بوده؟
عزیزم اینجا ماسوله استان گیلانه. عکس رو از نت گرفتم و قالبش رو دوست عزیز مجازیم میثاق جان زحمتش رو کشیدن و برام تنظیمش کردن.
گلهاش تقدیم به تو
خیلی زیبا... ممنون
کپی میکنم...
به به میثاق. خوبی برادر؟؟؟؟؟؟؟؟
بدانید و آگاه باشید ای کسانی که این عمل را انجام می دهید در دادگاه مجازی کیفر خاهید شد. والا
بله دیگه دنیا محل حساب کتابه.
میخوای ازش لذت ببری باید مثل خودش قانونمند رفتار کنی.
آره عسل و مثل بومرنگه و مثل قانون تابش و باز تابش و ...
سلام
واقعا نوشته عالی بود که به ایمیل شما ارسال کرده بودن و ممنون که گذاشتی در وبلاگت تا همه استفاده کنن
خاهش می کنم
حرفهای ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود!
قیصر امین پور
دوست دارم این شعر رو
در ضمن وبتون مثله باران زیباست....
با افتخار لینکتون کردم.
خاهش می کنم قربان. از لطف شماست . خوش آمد می گم به حضورتون و ممنون از بابت لینک
لذت بردم از مطلب
ممنون
خیلی باحال بود باران قشنگم...
خدایی نشستم به متنی ک خوندم فکر کردم عجیب فکرمو مشغول کرد عزیزم.چقد خوبه که از تک تک لحظههای عمرمون استفاده درست داشته باشیم...
درود به روی ماهت
خدا نکنه دیر بشه برامون
متاسفانه اکثر ما چیزی رو که خیلی راحت از دست میدیم همین زمانه
آره فریبا متاسفانه همینطوره و راحت می گذریم ازش
این درسته .. اما تفاوت ما توی چگونگی خرج کردنامونه ..
تفاوت در نگاه ماست و یکروز همه مون به این شک میرسیم که آیا درست خرج کرده ام ؟؟
هر کسی با دید خودش می دونه چطور زندگی کرده
می دونی اصلن بعضی ها وقتی موقع خرج کردن که میشه عجیب حسابگر می شن