ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

دلسوزی که دلسوز نبود

کلاس دوم دبستان که بودم معلمی داشتم به اسم خانوم دلسوز. خانوم معلم بر خلاف اسمش اصلن دلسوز نبود چون همیشه خط کشی چوبی به دست داشت و با آنها بچه ها را تنبیه می کرد. اگر یک روز این کار را انجام نمی داد، روزش شب نمی شد.
خانوم دلسوز صورت سفید و چشمهایی که همیشه خدا قرمز بود، داشت و هیچگاه هیچکدام از ما دانش آموزان نمی دیدیم تا بخندد. شاید اگر می خندید زیبا به نظر می رسید.
هر کدام از بچه های کلاس جز شاگرد زرنگها و نور چشمی ها یکبار هم که شده خط کش خانوم معلم را که به کف دستشان آنهم محکم، نوش جان کرده بودند.
  
یکبار که وقت آزاد بود، خانوم معلم داشت دفتر های املا را تصحیح می کرد و هر کدام از دانش آموزان مشغول کاری بودند و من هم ساکت برای خودم نشسته بودم که ناگهان خانوم دلسوز به طرفم آمد و فامیلم را صدا کرد. تا گفتم بله؛ سیلی محکمی را حواله ام کرد. من در بهت فقط نگاهش کردم و کلاس یکباره ساکت شد حتا نفس هیچکسی شنیده نمی شد. من گریه نکردم یعنی مغرور تر از آن بودم که اشکم در بیاید اما در دنیای کودکانه ام تصور می کردم لابد جرمی را مرتکب شدم که مستحق این سیلی بودم حتا این ماجرا را تا سالها برای هیچکس تعریف نکردم. (ایشان علاوه بر هنر تنبیه با خط کش، تنبیه بدنی هم جز اصول کاریشان بود.)
چند سال بعد در دوره ی دبیرستان، خانوم دلسوز را دیدم. به چشمانش نگاه کردم، او هم. اما سلام نکردم متوجه شدم میخاهد جلو بیاید و سلام کند اما من از کنار او رد شدم با بی تفاوتی.
خانوم دلسوز دیگر آن آدم سابق نبود. آرام آرام راه می رفت انگاری پایش توان حرکت نداشت، صورت سفیدش بسیار چروک شده بود مثل 80 ساله ها و چشمان قرمزش، قرمزتر بود. عینکی هم به چشم داشت. بعد ها شنیدم که بازنشسته شده چند سال بعد از اینکه ما از دبستان رفتیم.
نمی دانم شاید این همه شکستگی زودرس حاصل دعاهای دسته جمعی دانش آموزانی بود که بی دلیل و یا با دلیل از نوازششهایش در امان نماندند.
بزرگتر که شدم به چشم دیدم عقده های ما از نسل های گذشته چون میراثی به ما رسیده و ما همچنان حملشان می کنیم و فرزند، دانش آموز، دانشجو و ... تربیت می کنیم و تحویل جامعه می دهیم. خدا می داند چند نفر از دانش آموزان دیروز، سرخورده و بی اعتماد بنفس و یاغی خانواده تشکیل داده اند و فرزندانشان را با همان چرخه معیوب خشونت و ترس تربیت می کنند.
حتمن امثال دلسوز ها درین چرخه بی تقصیر نیستند ...
نظرات 21 + ارسال نظر
maede دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:05 http://ashiyane-nursing.mihanblog.com/

ای وای آبجی جون...
منم خاطرات این چنینی زیاد دارم از دوران دبستان البته هیچ وقت تنبیه فیزیکی نشدم اما با اعصابم زیاد بازی شده...
شاید یه روزی نوشتم این خاطراتمو...

من تا به اون روز از پدرم کتک نخورده بودم مائده. هنوزه که هنوزه دلیلشو نفهمیدم که چی بود؟

سوره دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:15 http://harkat-porshoor.blogsky.com

خدا رو شکر معلمی و دبیری نداشتم که اهل تنبیه بدنی باشه
ولی وای دو عدد دبیر بودن یکی با عزیزم عزیزم گفتناش سر می‌برید و یکی با حرفا و کاراش و کنایه‌ها و مسخره کردن و متلکاش

آره اتفاقن ازین دبیرا تو دبیرستان فراوان داشتیم

maede دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:18 http://ashiyane-nursing.mihanblog.com/

با این اوصاف این خانم حتما سادیزم داشته...
دارم فکر می کنم باران جون الان اگه یه معلمی چنین کاری بکنه پدر و مادرا مدرسه رو آتیش می زنن...والااااا

شک نکن
راست میگی مائده اگه پدر مادر آتیش نزنه بچه حتمن خودش این کار رو انجام میده

یک ذهن پریشان دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:30 http://www.1zehneparishan.blogfa.com

باران منم دقیقا کلاس دوم ابتدایی یه معلم داشتم به اسم خانم جعفری . اونم یه خط کش چوبی داشت که دست منم یه بار طعم خط کش رو چشیده بود . خانم جعفری خونه شون توی محله ی ما بود و تقریبا میشد گفت که 17 - 18 سال با هم همسایه بودیم و توی کوچه و خیابون خیلی به هم برمیخوردیم ولی منم هیچوقت بهش سلام نمیدادم فقط زل میزدم به چشماش و از کنارش رد میشدم

فکر کن دنیای بچه گانه مون پر میشد از ترس و خشم و تردید که نیI می تونستیم با کسی در میون بزاریم و نه اعتراضی کنیم به کسی چون مقصر شناخته می شدیم. بیچاره کودک درون مون

Mr PACT دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:05 http://misaghetanha.blogsky.com



بنظر من حرکت اون خانم هرچقدر زشت بوده! حرکت شمایی که بی تفاوت از کنارش رد شدی خیلی زشت تر بوده!

والا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس شما خیلی فردین تشریف داری میثاق خان

زویا دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:58 http://zehnemanedihe.persianblog.ir

کاملا درسته. خیلی خوبه یه آزمون سلامت روان از معلم ها بگیرن قبل از این که بهشون همچین پستی بدن و یه نکاتی در مورد برخورد با دانشآموزها بهشون یاد بدن. توی مدارس این چیزا کم رنگ تر شده اما توی مهدکودک ها من شاهد چیزای بدتر از این بودم متاسفانه

اون سالهایی که ما می رفتیم دبستان بیشتر معلمان با سابقه ی بالای آموزشی بودن و مسلمن روح و روان دانش آموزان اصلن مفهوم چندانی براشون نداشت. تنها ابزراشون تنبیه بود.
حالا که نسل جدید معلمانه باز هم این تفکرات غلط ادامه داره. باهاتون موافقم زویا چون خودم هم تجربه کار در دبستان رو دارم و هم در مهدکودک .حرفتون کاملن برام ملموسه خانوم دکتر

عباس ملکشاه دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 18:56 http://T-800.MihanBlog.com

عجب اسطوره ای بوده این معلمتون تو برخورد با دختربچه های هشت ساله.
آخه بنده خدا تو که فامیلی ات دلسوزه یجور برخورد میکردی که تو سن الان پیری ات ، شاگردات لااقل دلشون برای پیری و بازنشستگی و تنهاییت بسوزه و یه سلام و احوال پرسی حواله ات میکردند
:|

کم نداشتیم ازین دست معلمان تو مدارس حداقل من که از کلاس اول باهاشون برخورد داشتم.
شاید خیلی ازین دست اتفاقات ؛ کوچیک به نظر برسه ولی بعد ها عواقب نا خوشایندی رو در روحیه کودکان بهمراه داره.
ما دردهای خاموش در جامعه زیاد داریم متاسفانه

مهرآفرین سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:23 http://mehrafarin58.blogfa.com

چقدر زیاد باهات موافقم. کاش صلاحیت روحی روانی و بلوغ عاطفی و اجتماعی معلم ها خصوصا توی دوره دبستان یک جایی بررسی می شد و هر از مدتی ریچک می شد.

متاسفانه اون کسی که مدرک آنچنانی داره همیشه ملاک سازمانهای مربوطه میشه نه صلاحیت روحی و وانیشون.
من مربی مهد میشناختم که مدرک روانشناسی داشت اما در برخورد با کودکان مهد به خشونت متوسل میشد

نادی سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:25

سلام صبح همگی بخیر باشد.
متاسفانه رفتارمون بازخورد لباسیه که به تن میکنیم واز آن موضع قدرت نمایی میکنیم.یادمون میره اول انسانیت وحق رو مقیاس قرار بدهیم.وقتی پدر ومادرها به حساب دلسوزی گاها جفا میکنند از معلم و.....چه انتظاری میره

صبح شما هم به خیر و خوشی
متاسفانه این سیکل معیوب هنوز که هنوزه تو نسل جوان جامعه هم همه گیره. پدر مادر های جوان، آموزگاران جوان، استادان جوان اما ...

ساسا سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:44 http://www.khordeforooshi.blogfa

بمیرم برای اون دلای کوچولو که اینجوری با یه حرکت میشکنه. یه بچه خیلی کوچیکه که یه بغض بزرگ رو سالها تحمل کنه، حتی تا امروز که اینچوری سرباز کنه.
چه جالب. منهم کلاس دوم از خانم نادری به جرم تقلب نکرده کتک خوردم. یه بار هم کلاس چهارم از خانم میرزازاده به جرم آدامس نخورده تهدید به کتک شدم. آخه چطور معلم های بیشعور به خودشون اجازه کتک میدادن. اگه آدما میدونستن چقدر مسئولن اگه مفهوم سایه رو درک میکردن چی میشد؟!؟!

میدونی هر بار که بچه ای رو می بینم ناخوداگاه خودم رو جای اون میزارم که ببینم ظرفیت کوچیکش طاقت اینهمه بی حرمتی رو داره یا نه.
سایه؟؟؟؟ منطق آدمی که کتک باشه چی میفهمه سایه چیه ساسا جان
کتک خورت ملس بود که

بهار سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:51

میدونی ما هم یه مدیر داشتم لزنده که دل مرده بود-خیلی ازش خاطره بد دارم-اما بشکنه دستی که به سمت یه بچه داراز میشه
بنظر ادمای فحاش هم به سزای کارشون میرسن مثلن سرطان زبان میگیرن؟

بشکنه
سرطان زبان چی میگه؟؟؟ پیرزن

بهار سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:41

همسایمون که داد میزنه قراره بگیره آبجیم دیشب گفت بقران


چرا داد میزن همسایه تون. شاید بیچاره مشکلی چیزی داره

maede سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:42 http://ashiyane-nursing.mihanblog.com/

سلااااااااااااااااام عیدت مبارک

درود به تو.
عید تو هم به خوبی خرمی

maede سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:00

دور گردنش شال پیچیدند و سرش کلاه گذاشتند و رفتند...
کسی نفهمید همین محبت ها ادم برفی را آب کرد

آخیییییییییی چی با احساس

Mr PACT سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:31 http://misaghetanha.blogsky.com

صحبت فردین بودن نیست!
وقتی شما به این درجه از درک رسیدی که تشخیص دادی رفتار اون فرد اشتباه بوده پس شما نباید اشتباهی مثل اشتباه اونو تکرار کنی! شاید اون فرد از کرده ی خودش پشیمان باشه!
میگن اگه کسی رو شب در حال انجام گناه دیدی، فرداش اون فرد رو با همون چیزی که دیدی نگاه نکن! شاید سحرگاه توبه کرده باشه...

پسر خوب یکسری از رفتار ها طبیعیه در بر خورد با یکسری مسایل. هر کس بنا بر ظرفیتش اون رو اعمال می کنه
من اگه ایشون رو باز هم ببینم هیچ احساسی بهشون ندارم نه خشم نه کینه و نه محبت.
تازشم من اونموقع که دیدمشون 16 ساله بودم بعدشم من که پیامبر نیستم از همه بگذرم همه رو ببخشم همه رو دوست داشته باشم. پس من به اندازه ی خودم و به اندازه ظرفیت خودم رفتاری رو که از نظر من صحیح بود رو انجام دادم.

اسمان سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:45 http://mennomen.mihanblog.com

باران عزیزم خیلی ناراحت شدم،خیلی،واقعا متاسف شدم برای همین معلمی و ظلمی که به شاگرداش کرد.

نوشتم که چرا از مدرسه بدم میاد. در عوض کلاس پنجم یه معلم داشتم عالی یه ورزی در مورد او هم می نویسم
ببین من اگه نمیام پیشت فقط میخام بشینی و درس بخونی و اسیر این نت نشی
به امید قبولی تو در امتحان

Mr PACT سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 13:08 http://misaghetanha.blogsky.com

اهوووووووووم...

قانع شدی الان یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قانع نشدی بوگو مشکلی ندارما قانعت می کنم

میم مثل من سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 13:45 http://www.mona166blogfa.com

وای چه خانم دلسوز وحشتناکی ...
باور کن تازه پیش خودش فک میکرده داره با کاراش و تنبیهاش به بچه ها دلسوزی میکنه و داره با ،تربیت از نوع تنبیه بدنی ایندشون رو میسازه ...


ما مثلن دانش آمان امروزی تر بودیم وای به حال دانش آموزان چند سال پیشش

Mr PACT سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:18 http://misaghetanha.blogsky.com

شما هر دلیلی هم بیاری من قانع نمیشم
پس سعی نکن

واقعن قانع نشدی

Mr PACT سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:35

نه قانع نشدم

باشه

دریا بیکران سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 18:07 http://207835438008.blogfa.com

باران جان سلام...امان از اسامی که مسمی نیستند ..یعنی برازنده صاحب نام نیستند ولی می دانی که ممکن است کم کم با اسم خود همراه شوند ...بنابراین گذاشتن اسم خوب توصیه شده است .

درود به بانو دریا.
موافقم با نظرتون دریای عزیز.
راستی رسیدن بخیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد