ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

عجب آشفته بازاریست دنیا

وقتی خا*تمی رییس جمهمور شد من یه دختر 14 ساله بودم که دو تا چیز برام در اولویت بود: درس و فوتبال

من عاشق علی دایی بودم و همیشه برام الگو بود که تونسته از اردبیل پاشه بیاد تهران و هم شریف درس بخونه و هم آقای گل ایران باشه. تب و تاب فوتبال و جام جهانی کل ایران رو برداشته بود و شاید برای مردم سیاست زده ی ما که بحران جنگ رو از سر گذرونده بودن فوتبال یه نقطه ی امیدی بود برای شادی و شادمانی.

خا*تمی تو دانشگاه سخنرانی میکرد و جوانان براش هورا می کشیدند و من غصه دار ازینکه چرا تیم ملی بازی مقدماتی رو باخته بود و  شدید عصبانی بودم. روز ها گذشت تا اینکه ایران با گل خداداد عزیزی رفت جام جهانی و مردم تو خیابونها ریختند و همه خوشحال بودند.


  

دوم خرداد یه سالی شد و ...

سال 80 دوباره خا*تمی رییس جمهور شد و کشور علاوه بر کش و قوسهای زیادی که داشت انعطاف بیشتری هم بین مردم و اقتصاد وجود داشت. من 18 ساله بودم و پشت کنکوری که درس بالاترین اولویت زندگیم بود و شدید به معماری علاقه داشتم. آنقدر درس خونده بودم که مطمئن بودم حداقل دانشگاه گیلان می تونم معماری قبول شم. روز کنکور رو دقیق به یاد دارم. سالن بزرگ دانشگاه که سر تا سرش پر بود از دخترانی که به آرزوی دانشجو شدن نشسته بودند و حتا یک صندلی خالی وجود نداشت تا خدای ناکرده یکی میدان رقابت رو به نفع دیگری خالی کنه.

وقتی که کنکور تمام شد مبهوت از امتحان فقط راه رفتم با دوستی که روی مخ بود. اومدم خونه و همش روی سایلنت بودم و دعا که که حتمن قبول شوم و متوسل شدم به تسبیه که برای خوندن ذکر.

وقتی نتیجه ها اومد من قبول نشده بودم و اومدم خونه کلی گریه که خدایا چرا من؟؟؟؟؟؟

سال بعد هم بهمین منوال گذشت و سال بعد تر که قبولی در کار نبود. خودم رو مشغول به کتاب خونی و کلاس رفتن کردم. خوب هم پیش می رفتم. ولع سیری ناپذیری داشتم تو کتاب خوندن اما متاسفانه منابع مالی درست و درمونی نداشتم تا هزینه ی کتابها یا هر چیزی رو که میخام تامین کنم.

سال 84 احمتی نجات شد رییس جمهور.( خب کسی فکرش رو نمی کرد این اتفاق بیفته حتا منی که تو ستاد مع*ین فعالیت می کردم و همش پیش خودم میگفتم آخی این بیچاره با این قیافش چرا اومده خودشو معطل کرده برای کاندیداتوری) روز ها پشت هم گذشت. مملکت فقیر تر شد، تورم زد بالا، خیلیها دکتر شدند، بیماریهای ناشناخته ناشی از انواع آلودگیهای زیست محیطی روز به روز بیشتر شد، خیلیها از ایران رفتند، خیلیها رفتند جای دیگه  و جوانی من و امثال من، کلهم دهه شصتی ها آغاز شد با همه این بحرانها، تحریمها، سان*سور ها. روز های ما پر شد از تردید و ترس و خیانت و آرزو های نوجوانیمان یکهو نقش بر آب شد....

همه اینها رو نوشتم تا بگم زمانی که نوجوان بودم کشور تقریبن از نظر اقتصادی وضعیت خوبی داشت و من منبع مالی نداشتم تا رسیدم به جوانی و حالا که منبع مالی و درامد دارم یهو همه چی گرون شد و ... 

این روز ها خیلیها خوشبینند به مذاکرات، به لغو تحریمها، به اقتصاد ایده آل، به آینده ای روشن اما من فکر می کنم دم خروس رو باور کنم یا قسم حضرت عباس رو؟؟؟؟


+ اینجا



نظرات 12 + ارسال نظر
Mr PACT دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 13:37

نظری ندارم

اینهمه احساس پای این نوشته ها گذاشتم اونوقت نظری نداری؟
دهه 70 هستی دیگه . والا

خانم اردیبهشتی دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 14:39 http://mayfamily.blogfa.com

سلام
من یاد گرفتم زود قضاوت نکنم. نه با یک گل همه جا را بهار ببینم و نه با یک دونه برف همه جا را زمستون!

درود به شما
فعلن که ما روی یک تاب سواریم و هر کی از راه میرسه یه هلش میده تا هم ما سرگرم شیم و هم خودشون به بقیه کارهاشون برسن.والا

اسمان دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 15:00 http://mennomen.mihanblog.com

با اینکه دنیا مدرک گرا است اما من اصلا به داشتن مدرک برای رسیدن به موفقت عقیده ندارم.هرچیزی که مربوط به کتاب هست میتونه پله موفقیتت بشود.میدونی من دهه پنجاهی هستم دوره نوجوونی که باید همراه با حس خوب خلاقیت و ازادی باشه زیر خفقان اونروزها خفه شد و مرد،ترس از کمیته و مامور وحشتناک بود زمانی که من دانشجو بودم ومسافرو حتی نوارهای اتوبوسها راجمع میکردند.......

میدونی آسمان چند وقت پیش داشتم فیلم ضد گلوله رو می دیدم با اینکه طنز بود و لی نویسنده با هوشمندی یه سری دیالوگها رو نوشته بود که قابل لمس بود.
آسمان حرفت رو قبول دارم خیلی. متاسفانه جامعه ی جوان ما نه درست تربیت شده نه درست هدایت میشه. نسلها با یک سری شرایطی بزرگ میشن که همیشه حسرتهایی براش می مونه.
می دونی آسمان الان مدتهاست که من میخام مستقل شم یعنی بتونم یه خونه بخرم و جدا از خانواده زندگی کنم اما این چند سال خونه اینقده گرون شده که خریدش برام شده یه رویا و این شرایط رو کسانی به وجود آوردن که برای تاسیس دانشگاه شخصی شون 16 میلیارد رو از خزانه دولت برداشت می کنند

سوره دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 18:25 http://harkat-porshoor.blogsky.com

عجب آشفته بازاریست دنیا

maede دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 18:33 http://ashiyane-nursing.mihanblog.com/

سلام باران جون،خوبی؟؟؟
آخیییییییییی آبجی جون خوب نیست اینجوری افسوس گذشته ها رو بخوری، درسته معماری نخوندی اما خب ادامه تحصیل دادی دیگه اونم تو رشته های خیلی خوب...
دوره ی خاتمی رو اصلا یادم نمیاد...
منم مثل بقیه امیدوارم وضع بره به سمت بهبودی...دیگه جز امیدواری که کار دیگه ای نمی تونیم بکنیم...
راستی آبجی امروز افسردگی گرفتم آخه گروه 7 اومدن فومن وا3 اجرای کنسرت،خیییییییییییییلی دلم ی خواس برم اما نتونستم!!!!

درود به بانوی مهر
مائده تو دوره ی خاتمی 5 سالت بود دختر جان منم یادم نیست اون دوره رو زیاد.
منظورم این بود که اونموقع که یه سری شرایط روحی و روانی و مادی و اقتصادی مهیا بود نوجوون بودم و بی پول. خب اگه این 8 سال کذایی خاتمی رییس جمهور بود شرایط خیلی فرق می کرد و ما دهه 60 ها شرایط مطلوب تری داشتیم حداقل.
من پررو تر از اونم که بشینم تا شرایط جور شه. حتمن سعیم رو می کنم تا شرایط مطلوب رو برای خودم به وجود بیارم

آخییییییییییییی. ببین شرایط کنسرت تو سالنهای گیلان اصلن مناسب نیست اگر هم می رفتی بهت خوش نمی گذشت . امیدوارم بری پایتخت کنسرتشون اونجا حداقل می تونی بگی صدای واقعی شون رو شنیدی.

ساسا سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:00 http://www.khordeforooshi.blogfa.com

اینجوری که نوشتی معلومه هم سنیم. دوست خوبم با بند بند وجودم این مشکلات رو درک میکنم، تمام زندگی ما تو بحران گذشت، حتی یه بار داشتم با دوستی صحبت میکردم به این نتیجه رسیدیم حتی برای دوست داشتن هم ما بحران داشتیم. ولی خوب چه میشه کرد هرکس یجور بزرگ میشه ولی میشه با یه چیزایی کنار اومد.

ساسا من متولد 17 مهر 62 هستم و چند روز دیگه 30 سالگی من آغاز میشه. نه بگم که سنم بالا رفته و مثل عوام فکر کنم و حرف بزنم نه. منظورم اینه که من برای استقلال خودم خیلی تلاش کردم و زحمت کشیدم و امروز که میخام این استقلال رو تکمیل کنم و جدا از خونواده زندگی کنم شرایط اقتصادی مملکت اونقده افتضاح ست که حتا یه خرید یه خونه چند متری برای من و امثال من شده یه آرزوی دست نیافتنی.
فقط مملکت ما به 2500 سال خودش افتخار میکنه که چی ها داشتن و چی آیینی و چه اصالتی. کاش اینها رو کنار می گذاشتن به بالاترین سرمایه ای که توی مملکت هست یعنی جوانان بیشتر بها می دادند. بالاخره مملکت به دست همینها ساخته میشه و برای نسلای بعدی می مونه.
به چه نتیجه ای رسیدید ساسا. حق با شما و دوستتونه متاسفانه. دوست داشتن جنس مخالف تو زمان ما آبروی خانواده ها رو به باد فنا می برد جلوی دیگران. دیگرانی که امروز نیستند تا ببینند وضع مون چی شده و هست و اصلن براشون مهم نیست.

مهرآفرین سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:12 http://mehrafarin58.blogfa.com

برای تو و همه جوون های سرزمینم بهترین آرزوها را دارم. امید که همه رویاهای قشنگت محقق بشه.

ممنون از دعای خوبت دوستم.
حسرت خیلی چیز ها رو نخوردم تو زندگی اما گاهی اوقات دلم میگیره برای اینکه تو این مملکت صداقت معنایی نداره

ساسا سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 http://www.khordeforooshi.blogfa.com

من چند ماهی بزرگترم. همه ما با کلی خواسته های نرسیده روبرویم. یکی از کارش ناراضیه، یکی از تنهایی نالانه، یکی از اوضاع اقتصادی، یکی از شرایط خانوادگی و ... بنظر من یه چیزایی رو نمیشه تغییر داد خوب میشه پذیرفت ولی برای تغییر دادن چیزایی که میشه باید با آرامش دنبالش بود. مثلا میخوای خونه بخری خوب دنبالش باش، پول جمع کن، دنبال وام باش، به فکر راههای اقتصادی باش مثل پیش خردی از یه آدم مطمئن و... ولی غصه نداشته هات رو نخور، مطمئن باش میرسی. یه جایی خوندم اگه هر روز برای آرزوت یه تلاشی بکنی حاما بهش میرسی.

میدونی ساسا من حسرت نداشته هامو تو زندگی نخوردم اتفاقن همیشه سعی کردم از زمان حال لذت ببرم. این رو واقعن میگم چون گذشته گذشته و آینده هم معلوم نیست که چی رقم بخوره. اما ناراحتم برای اینکه من بعنوان یه دختر جوان اگر بخاهم استقلال داشته باشم یه سری موضوعات پیش پای من هست که باعث میشه که گند بخوره به زندگی
حرفت رو قبول دارم دوستم ولی میخام بگم شرایط طوریه که من باید 24 ساعت شبانه روز کار کنم پس انداز کنم تا بتونم اون چیزهایی که مد نظرمه بدست بیارم اما یکی که دزدی میکنه و از حق من و امثال من بر میداره راست راست راه بره و از ماشین شاسی بلندش یه نیشخند بزنه به پیاده سوارا.
من ایمان دارم که هرچیز در زمان و مکان مناسبش اتفاق میفته عزیزم.

azita سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:43

سلاااااااااااااااااااام باران جون؛منم که از اون زمان چیز زیادی یادم نیست اما این طور که شنیدم دوره خ.ا.ت.م.ی بهتر بوده...
ولی ما که همیشه بی پول بودیم
الانم که دوره دانشجوییه...دیگه بدتر

آخییییییییی اصلن دانشجو به بی پولی معروفه دیگه
آزیتاااااااااااااااا گنجینه فیلم آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

maede سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:48

سلااااااام باران جون،خوبی؟؟؟؟؟
هه هه اعتمادبه نفسه دیگه تو 5 سالگی انتظار داشتم یادم باشه
موفق باشی فعلا...

مائده خداییش دیروز یادته ناهار چی خوردی میخای 5 سالگی یادت بیاد؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنونم. دانشگاه خوش بگذره

azita سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 18:12

دست رو دلم نذار عزیزم ... بخش فیلم هم فعلا راکده .... ببین اوضاع چقدر وخیمه که به فیلم ایرانی رو آوردم البته فیلمهای ایرانی بد نیستن ولی بدلیل بعضی دلایل نمی تونن اونطور که باید فیلمهای قشنگ بسازن.:

ببین من یه دی وی دی فیلم دارم عالی فقط باید زحمت زیر نویسشو خودت بکشی . البته توش 5 تا فیلمه که یکیشو تاحال دیدم. ببینمت برات میارم

خواهر بهار چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:18

بقول فیلم بی خود و بی جهت ما همه تریشه یه قباییم1
اما انگاری اقا زاده ها مال بز انگورا هستن ما گاو مش حسن

پی نوشت: 1- منظور اضافه ی چرم بوده.

آخ راست گفتی خاهر جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد