ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

خودزنی

دو سال پیش با خاهرم به یکی از مراکز لاغری در رشت رفتیم. دیدن آدمهایی  که شاید تفاوتی با دیگران داشتند و آنهم فقط وزن زیاد از حد شان بود، برای منی که در برابرشان ذره ای هم به حساب نمی آمدم، جالب بود. خب من یک جا یه عده ای آدم با وزن زیاد ندیده بودم حتا خاهرم هم بعد از دیدنشان بنظرم بی خودی آمده بود اینجا. آدمها یکی یکی می آمدند و از خانوم منشی وقت می گرفتند. آنهایی که بار اول به مطب این آقای دکتر آمده بودند بایستی فرمی را پر می کردند از اطلاعات شخصی و میزان خوراکیهای مورد مصرفشان در طی روز. خب من هم تا نوبت خاهرم شود اطراف را زیر نظر داشتم...  

خانوم و آقای بسیار جوانی وارد شدند و بعد از گرفتن فرم کنار دست خاهرم نشستند و مشغول پر کردن فرم شدند. با هم سوالها را می خوانند و بعد از نیشخند به سوالها، جواب را وارد برگه می کردند.
آیا در خانه تردمیل دارید؟؟؟؟
آره بنویسم بعنوان جا لباسی از آن استفاده می کنیم؟ زن این سوال را برای همسرش خاند و هر دو زدند زیر خنده.

خاهرم رفت اتاق دکتر و من همچنان سوژه ها را زیر نظر داشتم. مرد جوان سنگین وزن اما خوش چهره ای وارد شد و بعد از گرفتن نوبت، گوشه ای از سالن نشست. گویا بار اولش نبود چون برگه ای را برای پر کردن از خانوم منشی نگرفت. در کنار این جوان بچه ی 4-5 ساله ای بود که لج مادرش را می گرفت که همزمان با خاهرم در اتاق دکتر بود. پدرش برای اینکه ساکتش کند او را به بیرون از اتاق انتظار می برد اما او ساکت نمی شد و به او می گفت: الان مامانی میاد می ریم دخترم.
مرد جوان که شاهد صحبتهای پدر با دخترکش بود، دستش را به داخل کیف کرد یه مشت شکلات به دخترک داد تا ساکتش کند.
آن لحظه کلن من در بهت به سر می بردم و همش در دل می گفتم: آخه معلومه که مرد تو چرا اینقده وزن داری دیگه...
همه اینها را نوشتم تا بگویم:
ما آدمها در زندگی برای آرامش خود متوسل به هر شیوه و راهی می شویم بی آنکه بدانیم بعضی ازین راهها منجر به خودزنی می شود، خودزنی که فقط اثرات جبران ناپذیرش به سوی ما بر میگردد.
مرد جوان شاید آن شکلات ها را همیشه برای قوت قلب در کیفش نگه می داشت بی آنکه ناخنکی به آنها بزند.
یا زن جوان با وجود تردمیل در منزل باز هم دچار اضافه وزن بود و برای از بین بردنش به دکتر مراجعه کرده بود.
وابستگیهای بیش از حد ما در زندگی به هر چیزی، تکیه گاه امنی را برایمان بوجود می آورد بی آنکه بدانیم جایی را که دلخوش کرده ایم به آن موجب یکنواختیمان در زندگی می شود.
یادمان باشد هر اتفاقی به مرور زمان رخ می دهد مانند قلکی که روز به روز پر می شود.
یادمان باشد خود زنی فقط این نیست که چاقویی را برداریم و به خود آزار برسانیم. زمانی که خود را شماتت می کنیم، توانایی هایمان را زیر سوال می بریم، به دنبال ترحم دیگران هستیم و ... ناتوانی را به زندگیمان دعوت می کنیم و تسلیم شرایط می شویم، سازگاری را در زندگی می پذیریم.

باران نوشت 1: این روز ها خوب درسی می گیرم از رفتار آدمها. هر کس به اندازه عیارش، لیاقت توجه و مهربانی و ... دارد.
باران نوشت 2: من خیلی خوشبختم.