ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.
ذهن زیبا

ذهن زیبا

قد وقواره آدمى به اندازه محیطی میشود که در آن رشد می کند! راه های نرفته بروید.کارای نکرده بکنید.آوازهاى نخوانده بخوانید.جاهای ندیده ببینید.توى یک برکه نه نمانید.

لطفن بازم جای خالی :) + ادامه نوشت

چقدر به حرفهایی که در زندگی می زنی ایمان داری؟ با تمام وجودت نوش جان کردی اعتقادات و حرفها و ایمانت رو یا

 فقط خوب حرف میزنی و شعار میدی و .... 


 

 


1- چند سال پیش با دوستانمون رفته بودیم یک همایش محیط زیستی که در یکی از دانشگاههای آزاد معروف استان گیلان برگزار میشد. مدعوین و استادان یکی پس از دیگری در مورد نقش و اهمیت درختان و پوششهای جنگی گیلان سخنرانی میکردند و راهکار میدانند. از سخنرانی یکی از استادان بسیار خوشم اومد. بسیار زیبا و احساسی از طبیعت گفت، از بود و نبودشون و از ساخت و ساز های بی رویه در پوششهای جنگلی و راهکار داد به مسوولان محیط زیست که در اون همایش حضور داشتند. اونقدر تحت تاثیر قرار گرفتم که به خودم گفتم حتمن این آدم با کمک سایر استادان و دانشجویان و با توجه به راهکار های علمی و عملی حتمن جلوی تخریبها و ساخت و ساز های بی رویه در این استان سرسبز رو خاهد گرفت. بعد از همایش ماجرا رو برای سایر دوستان که محیط زیستی بودند تعریف کردم که چه استاد باسوادی دارید. دوستم گفت: میدونی همین آقا خودش در مناطق جنگلی و ناب، تو کار ساخت و سازِ ویلاست. من ماندم و نطق اون آدم و فریب اینهمه احساس


2- دیروز با خاهرم داشتم چت می کردم. خاهرم در مورد یکی از دوستانم میگفت که شعر های غمگین میگه. میگفت تا خنده و خوشی هست چرا غم و غصه. (خاهرم قلم زیبایی داره و نویسنده ی خوبیه) میخام اگر روزی کتابی نوشتم فقط توش خنده باشه و شادی. مثل چارلی چاپلین باشم که مردم رو می خندوند. با اینکه حرف نمی زد اما با اعمالش هم به مردم درس میداد و هم مایه ی آرامش و خنده ی مردم میشد. بهش گفتم: میدونی اون کسی که شعر میگه و شاعر امروزه و امروزیها طرفدارشن، خوب میتونه با کلمات بازی کنه و تو موقعیت مناسب، سکانس نابی رو به تصویر بکشونه تو ذهن بیننده، آدم دروغگوییه. دروغگویه برای اینکه توی اون لحظات نبوده، برای اینکه با جابجایی کلمات و قدرت واژگان زیاد، این حس لحظه ای رو داره به بیننده منتقل میکنه مثله فلانی که کتاب شعرش رو منتشر کرده بی اونکه اعتقادی به عشق و دوست داشتن دیگران داشته باشه اما اون کسی که تو میره تو بطن یه زندگی و اون لحظه رو زندگی میکنه، واقعن هنرمنده. طبیعت معلم خوبیه برای به تصویر کشیدن زیبایی و حسهای خوب. طبیعت شعار نمیده. وقتی کلاغ غار غار میکنه از روی ذات و طبعتشه. وقتی شیر غرش میکنه و آهویی رو می بینه بر اساس طبیعتش به طرفش میره و برای نیاز روزانه، یه لقمه ی چپش میکنه. طبیعت شعار نمی ده چون هنر یه خالق هنرمنده.


3- یکی از همسایه های ما، رابطه ی نزدیکی با مادرم و سایر خانومهای کوچه داره. معمولن بیشتر اوقات با هم دوره میگذارند و در مراسم مذهبی و تولد و چشم روشنی دور هم جمع می شن. وقتی با این خانوم روبرو بشید اینقدر خوب حرف میزنه، از کمک به همنوع چه مالی، چه عاطفی و ... ، احترام به دیگران، در نظر داشتن خداوند وقتی میخاد کاری انجام بده، کم نمیگذاره. درکمک به دیگران پیشتازه حتا شده آدمهایی رو برای چند روز پیش خودش نگه داشته چون مکان مناسب برای زندگی نداشتن و بهشون کمک مالی کرده. تا یک روز که اومد منزل ما و شروع کردیم به حرف زدن . حرف زد از همسایه ها، از آشنایان و گفت که چه کار هایی برای چه کسی کرده و الان فلانی چنین کاری با من می کنه. در کل آبروی هر کی رو که ما میشناختیم پیش ما برد. وقتی رفت، به خاهرم می گم: چه سجاده ای آب میکشه به اسم خدا و پیغمبر پیش ملت ...


4- الان مدتهاست که شعار فرزند کمتر/ زندگی بهتر رنگ باخته و جاش رو به شعار با یک گل بهار نمیشه داده و تاوانش رو باید نسلی بده که برای ازدواج، شغل، مسکن و آرامش و قبر و ... قحطی رو تحمل میکنه. آموزش پیش از ازدواج برای خانومها برداشته شده و روشهای جلوگیری داره کم کم از داروخانه ها جمع آوری میشه. (شایدم شده) خانواده های روستایی و سنتی که به فرزند پروری علاقه و اهمیت میدن حتمن گروه هدف این شعار ها هستند تا بتونن جمعیت کشور رو در حالت تعادل نگه دارند. غافل ازینکه کودکان کار این تعادل رو بهم زدند و شدند نگرانی بزرگی برای انجمن های مردم نهاد. 


5- این پست محمدرضا شعبانعلی عزیز هم بسیار خوندنیه.


شعار از شعر میاد و از شعور. شعری که با شعور گوینده و شنونده ارتباط تنگاتنگ داره. ممکنه خوندن یک کتاب و نوشته، گوش کردن یک آهنگ، دیدن یک فیلم و ... تلنگری به آدمی زده بشه و همون بشه برند و سرمشق و شعار اما تا زمانی که با جان دل نوش جانش نکردیم و درک نشده برای ما، واقعی نمیشه و به کار کسی نمیاد. 

ایمان داشته باشیم به حرفی که میزنیم. امتحانش کرده باشیم و تاوانش رو پس داده باشیم و بعد برای کسی نسخه اش رو بپیچیم. 


پسر کوچکی وارد داروخانه شد کارتنی را به سمت تلفن هل داد. روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی.

مسئول داروخانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید:خانم می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟

زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.

پسرک گفت: خانم من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد. زن در جوابش گفت: از کار این فرد کاملا راضی ام.

پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم در این صورت شما در یکشنبه زیبا ترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.

مجددا زن پاسخ منفی داد.

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت گوشی را گذاشت.

مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر از رفتارت خوشم می آید، به خاطر این که روحیه ی خاص و خوبی داری،دوست دارم کاری به تو پیشنهاد بدهم.

پسر جوان جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم،‌من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.

این پسر شعار نداد، عمل کرد و بازتاب کارش رو هم دید. بهمین سادگی ... 

 

زویا نوشته:

من کلا خیلی حرف نمیزنم که شعار بدم، اما مطمئنا گاهی پیش میاد که بر اساس ذهنیات حرف بزنم و چیزی رو بگم که ذهنیه و ملموس نیست، و تجربه اش نکردم. اما به طور کلی فکر کنم توی این زمینه روشنم با خودم. فکر کنم درصد این توافق بین من و حرفام بالا باشه :)


مائده نوشته:

شایدبه حرفام تا حدودی اعتقاد داشته باشم اما بعضی وقتا یه شرایطی پیش میاد که نمیشه به حرفها و اعتقادات عمل کرد و بشه در حد شعار
شاید بعضی وقتا به حرفها و اعتقاداتم عمل نکنم


فریبا نوشته:

70 درصد 


خانوم اردیبهشتی نوشته:

استادی می گفت تبدیل کردن آگاهی به عمل مهارت می خواهد. خوب من برای قسمتی از حرف هام مهارت عملی کردنش را کسب کردم و برای قسمتیش نه! اما دارم سعی می کنم مهارت اون قسمت ها را هم کسب کنم 


بانوی ماه نوشته:

سوال سختیه 

چون شاید هر چیزی که بگم بازم ممکنه شعاری باشه. ولی همیشه سعی کردم اگر چیزی رو دوست ندارم در بقیه ببینم در خودم هم از بین ببرم.


بانو آری عزیزم نوشته:

بیشتر موقع ها تا به چیزی اعتقاد نداشته باشم بیانش نمیکنم اما خوب گاهی شده از بس چیزی که بش اعتقاد دارم دور از ذهن اطرافیانم هست که به نظرشون میاد شعاره 
مثلاً من شدیداً به زمین سبز بدون پلاستیک و آلودگی علاقه مندم در این مورد خیلی سخن وری میکنم و سعی میکنم با بازیافت و دقت به امور طبیعت در این خصوص پیش برم اما اطرافیانم اونقدر نسبت به این مسائل بی تفاوتن که میگن کم شعر بده
چه جوری میشه به این ملت فهموند اونچیزی که شما بش فکر نمیکنید دلیل نداره برا دیگران مهم نباشه
حالا من شعار میدم؟باور کنید سبز اندیشیدن و سبز عمل کردن کار سختی نیست(این سبز اصلاً سیاسی نیست ها)


ساسا نوشته:

بستگی داره. اما هربار که پشت حرفم ایمان بوده خیلی راحت مطرحش کردم و خیلی راحت طرف مقابلم پذیرفته. گاهی هم حرفایی زدم که بهش ایمان نداشتم و یه چی گفتم که گفته باشم مثلا وقتی با ادم غرغرو طرفم یا طرف مقابلم برام مهم نیست.


فاطمه نوشته:

مشکل اینه که من اصلا حرف زدن وشعار دادن بلد نیستم وهمه بیشتر سکوتم را می بینند ...حتی حاضرم بتوانم خصوصا در جلسات وهمایش ها حرف بزنم وعمل نکنم ولی حیف ......یعنی این دوره می بینم که چقدر شعار وحرف کارشون رو پیش می بره..


خاهر بهار نوشته:

حرف زیاد میزنم بیشتر خاطره میگم اما شعار ها رو روی کاغذ یا پیام راحت تر انتقال میدم
فکر کنم آره کمی تا قسمتی زندگیم ابری از شعار باشه


آسمان نوشته:

سعی کرده ام با خودم ومردم روراست باشم.نمیتونم بگم صددرصدمطابق اعتقاداتم عمل کرده ام،اما اهل شعارهم نیستم.بهرحال چون صادق و رک هستم تا حد زیادی جلوی یکی نبودن زبان و دلم را میگیره.........اما بااینحال زندگی تو این جامعه یعنی زندگی با دروغ یعنی وانمود کردن به چیزی که نیستیم.وقتی دولت و جامعه ازت میخواددرمورد بدیهیترین مسائل دروغ بگی (اعتقادات اسلامی و ظاهر واین حرفها)این وانمودکردن عادت مردم میشه.یادمیکیرن درموردبقیه مسائل هم راحتردروغ بگن.


میثاق نوشته:

پست پرباریه... 

من شاید حرفهای الآنم با 6 ماه پیشم کاملا در تضاد باشه ولی در هر دو موقع سعی میکردم شعار ندم! کاری با ما کردن که اعتقاداتی نمونده دیگه!

1 - با کمال احترام شاید دوستتون پشت سر اون استاد خالی بسته!
2 - هرکی اگه چیزی میگه یا مینویسه از احوالات درونش سرچشمه میگیره! شاید اونی که از غم مینویسه فقط داره واسه تسکین دل خودش مینویسه! و اونی که شاد مینویسه یا غم نداره یا غمش کمه یا اونقدر از خود گذشتست که بیخیال غم خودش شده و به فکر شادی خوانندست!
3 - دوست دارم اینجور آدما رو خفه کنم! مطمعن باشید اگه جای شما بود بجای اینکه بمونم بره بعد به خواهرم اون حرف رو بزنم همون جا در حضور خودش هر حرفی که سزاوارش بود رو میکوبیدم تو صورتش! 
4 - بله درسته! فقط هم سن های من بودن که براشون مدارس دو شیفته و کلاس 40 نفری شده بود!
5 - نخوندم!

دم اون پسره هم گرم واقعا...


باران پاییزی نوشته:

امیدوارم من با این پستم شعار نداده باشم ...

نظرات 2 + ارسال نظر
My white house سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:46 http://mennomen.mihanblog.com

میشه من اول نباشم؟برم یه دوری بزنم برگردم:)

شما اول نیستی بانو اما برو دورتو بزن . نظرای بچه ها رو دارم جمع می کنم یه پست درست و درمون بزارم. بله بله

خاهر بهار چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:28

با اینکه میگی قلم من قشنگ تره اما وسعت واژگان و توسعه تو در نوشته هات بهتره.متن خوبی بود و و و و صد البته تاثیر گذار

مرسی. الان من کلی کیفورم خاهر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد